-
تولد با اعمال شاقه
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 09:22
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یک روز کانون توجه بروبچز بودن حالی میده اوووووووووووووف . اینقد ذوق و شوق میبینی که راسی راسی خیال میکنی کار مهمی انجام دادی دنیا اومدی . شب تولد گوشی رو سایلنت نکردم چون انتظار داشتم ساعت 12 شب یه اس از کسی که 12 شب تولدش به یادش بودم دریافت کنم . در عوضش پویا زنگ کش ام کرد...
-
آمپول صدقه ای برای دراکولا
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 19:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اگر هوس دیدن دراکولا کردید جای دوری نروید زیرا خداوند دل بنده های خود را نمیشکند! اصولا آدمیزاد وقتی آرزوی چیزی را در سر میپروراند گرچه بعید ولی ممکن است در دنیای واقعی به آن برسد . همانند تخیلات عجیبی همچون گذر از دیوار زمان . و اینک من درآکولا شده ام! یکشنبه شب از خواب...
-
معمای میلاد
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 22:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA تولدم داره نزدیک میشه . اولش هیچ هیجانی براش نداشتم ولی الان دارم بال بال میزنم زودتر این روز خجسته فرا برسه و من تشریف فرما بشم . آخه قراره یه اتفاق خیلی خوووووووووب بیوفته . البته همینجوریشم که بخوایم فکر کنیم، به دنیا اومدن یه فرشته(!!!) مسلما اتفاق بزرگیه ولی برنامه روز...
-
بوشهر یکپارچه شاهین
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 23:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سلامٌ علیکم جمیعا و رحم کنه الله به کسی که ما تو بُردش میخوریم انننننننن شاء الله . میبینم که ولنتاین هم داره نزدیک میشه و به به . ولنتاین ، سپندار مذ یا هر چیز دیگه . مهم روز عشقه که خیلی عشقه . یه پسر خاله دارم اسمش مسلمه با یه عالمه دوس دختر که براش میمیرن . بخوشکه شانس که...
-
رفیق خوب روزها
جمعه 25 دیماه سال 1388 19:31
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بعد از سوار شدن پشت وانتی که دوتا مرغ عشق جلو نشسته بودند و انگاری با سواری کورس گذاشته بودند و یادشون رفته بود اینایی که پشت نشسته اند یخچال نیستند ولی از سرما یخچال شدند (همیشه با وانتشون وسایل سنگین بار میزنند) ، رسیدم خونه و دوش گرم و اومدم شام غریبان رو غریبانه بخوابم...
-
آنچه گذشت
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 15:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA خدا نصیبتون کنه ایام محرم خونه عمه عزیزه (مامان رضوان) یه حال و هوای دیگه ای داره . منظورم حال و هوای معنوی نبود . از این حال و هواها که با دختر و پسر عمه ها اونجا تلپ میشیم و ماماناشون مثل لودر از این روضه به اون روضه میرن و نذری جمع میکنن . اونم یه نفس . کلا برنامه ریزیشون...
-
روز تو !
جمعه 4 دیماه سال 1388 17:08
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن وچه اندازه شیرین است امروز ... روز میلاد ... روز تو ! روزی که تو آغاز شدی طاهره جونم عزیییییییییزم تولدت مبارک . کادو که هیچ ، ظرف ات هم خونمون جا موند
-
عجیب ها (الهه خواب میبینه/کلید اسرار/عجیبتر از همه عجیبها)
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 23:35
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عجیب 1) الهه خواب میبینه : از وقتی موهامو کچل کردم موهامو جلو صورتم پر میدم . اول ها که این کارو کردم خواب دیدم شبه . من هم خیلی میترسیدم آدمایی که دخترا رو میدزدن سر رام بیان . هی تو کوچه های تاریک و بدون آدم میدویدم که به جایی برسم روشن باشه یا یه کسی باشه . یه...
-
هلیله ۳
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 13:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی بود یکی نبود . موبایل روی ساعت 5:30 صبح تنظیم بود که نماز بخونم و بعدشم آماده شم برا هلیله3 . همه چیز تحت کنترل بود و از فاطو کچل هم مجوز رسمی داشتیم . چشمام بسته بود که شنیدم بابام و علی دارن با حالت خل خلکی عید غدیر تبریک میگن (اه که از دست این علی ما خلاصی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 18:08
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 الهه الهه خدا ؟ خشششششششش خدا بگوشی؟ صبرم به ته ریق رسید اگه میخوای منفجر نشم صبر بفرست Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یعنی آآآآآآآآآآآآآآآآ خیلی خنک نخش شدم . حالم از خودمو وبم داره بهم میخوره . اگه ببندیشم ننگش رو پیشونیت می مونه تا حرف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 21:59
۹********* الان با چشمای پف کرده از خواب و شلوار لی یک وجب تا خورده (مربوط به رابطه ی سرما و قرارداد با دبلیو سی هست) از اتاقم اومدم بیرون و با فریاد میخوندم ضریح اونه که دسسسسسسسسست بذارم تو دسسسسسستت (ترانه ابی) که چشم تو چشم مهمون شدم ۸******** Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مریم ملودی و نینی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:07
معما : هورا هورا بیپ بیپ دیدی دیدیدی دی همه دستا به بالا برقصین همه یالا بغبغو بغبغو غوننننننننننن غونننننننننننن (صدای موتور) کوکو .. کوکو .. (از این پرنده هایی که از ساعت بیرون میان) اگه گفتین چی شده ؟ ایشالا که همه به مرادشون برسن . ما که رسیدیم! علی و عروس رفتن خونه بخت . بزن اون کف مرتبووووووووووو . خانه آرام و...
-
موشولینا کوشن؟
شنبه 25 مهرماه سال 1388 11:40
وقتی یه مدت نمینویسی باز کردن ورد و انتخاب یه موضوع از بین یه عالمه حرف که فرصت نوشتنشون نمیشد و البته یادت هم نمیاد چی بود فقط میدونی زیاد بودن سخت میشه . منم زیاد به مخم فشار نمیارم آخه عواقب خطرناک داره مخی که آکبند بوده بخواد رو ویبره بره . حالا که نگرانم بودین یه کم از حال و احوال خودم میگم . بعد از ماه رمضان...
-
استفاده ی بهینه از مصرف انرژی
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 20:25
تلفن زنگ خورد و رضا گوشی رو برداشت . یکم که حرف زدند دوباره تلفن زنگ خورد . رضا دوید توی اتاقم و تند تند گفت خودت گوشی بردار یه خانمیه یه حرفایی میزنه من متوجه نمیشم خدا دوستم داشت که قطع شد . هی میرفتم سمت تلفن پرسیدم مگه چی میگه ؟ گفت میگه ماشین دارین و مدلش چیه و بعدش علمی حرف زد. گوشیو که برداشتم گفت الان من داشتم...
-
مرخصی استعلاجی ـ فوری خوانده شود
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 10:19
دیشب سیم کارتمو دادم مامان و یه اعتباری همراه اول خریدم . از امروز شماره قبلیم هوتوتو است یه مدت از نعمت دیدن (صرفا دیدن, نه خوندن) الهه جون معاااااااااااااااااف هستییییییییین (همگی : هوراااااااااااااااا) از اونایی که با نگاهم / با حرفام / با محل نذاشتنم / با دوست داشتنم اذیت شده باشند معذرت می خوام . ممنونم که با من...
-
اکبر بدهد / خدای اکبر بدهد
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 20:18
وقتی که مادر بزرگم زنده بود سرمونو روی پاش میگذاشتیم و برامون قصه میگفت . من این قصه رو که براتون تعریف میکنم خیلی دوست دارم دوتا گدا بودند که دو طرف در کاخ شاه اکبر کاسبی میکردند . یکیشون موقع گدایی همیشه میگفت اکبر بدهد و یکی دیگه میگفت خدای اکبر بدهد . یه بار شاه اکبر میگه اینهمه این گدا اسم منو میگه باید کاری کنم...
-
مبارکا باشه
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 19:21
امروز با یه تیپ خیلی چولی اومدم کافی نت . در چنین مواقعی عالم و آدم می بیننت . هی گفتم خدا کنه آشنا قدمون نخوره . آخه مگه کرم داری وقتی میبینی این مانتو بهت نمیاد باز میپوشی . بعضی وقتا یه کارای اخمخانه میکنم که خر توش می مونه روز پدر نزدیک است و میخواهیم برای او سنگ تمام بگذاریم . کدام گزینه را انتخاب کنیم؟ جوراب باز...
-
اندر احوالات مغازه
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 12:02
الان یه کار خیلی تخصصی کردم . زمین کافی نت جاروف کردم . تمام مانتوم خاکی شده . نمیدونم این مامانا چه رمزی دارن که من از هر قسمتی دور خوردم باز روم خاک می نشست. دستم درد نکنه چقد خوب شددددددددددد قبلا اینجا گیم نت بود . یه گله پسر مدرسه ای اومدن و دم در خشکشون زد. گفتند اٍه! اشتباه اومدیم . گفتم نه تغییر شغل دادیم ....
-
امیلی تقدیم میکند
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 01:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروزو یادتون باشه . بعد ها از امروز به عنوان یه روز خاص یاد میکنین . من رژیمم . واه چرا یهو اینجا خلوت شد؟ پروژه رژیم قبلی یه اشکال فنی داشت آخه موقعی شد که مامانینا یه هفته رفتند شیراز و من تا خرخره سالاد الویه و سوپ و پیتزا و سمبوسه و ساندویچ میخوردم . مخصوصا...
-
میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 01:16
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سلام دوستان! یک اتفاق تاریخی افتاده شوهر کردم؟ نه قراره شوهر کنم؟ نه درباره شوهر کردنه؟ نه بابا یکم فکرتونو از این جور چیزای پیش و پا افتاده بالاتر ببرین . دووووووستان بلاگی! من بازم رژیم هستم دوستان : آیا این رژیم نیز به جمع رژیم های شکست خورده قبلی میپیوندد؟ آیا...
-
بیپ بیپ برو کنار
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 21:37
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه sms بود که میگفت زندگی مثل بازی شطرنجه . وقتی بلد نیستی همه میخوان بهت یاد بدن ولی وقتی بلد شدی همه میخوان کیش و ماتت کنن . شده قضیه ی ما . یعنی من . چشم نداری خودمو تحویل بگیرم ؟ اصلا همون ما . وقتی با ماشین آموزشگاه بودم تا یکی جلوم میومد بهش بوق میزدم که یعنی...
-
برای تو که برای همه عزیزی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 08:11
روزی که غیر گریه من گریه زشت بود از روزهای نیمه ی اردیبهشت بود دنیا در انتظار براوردن گلی دنیا برای آمدنم زیر کشت بود طعمش هنوز زیر زبان مزه میکند آری ولیمه ام که برنج و خورشت بود دنیای پیش از آمدنم چون جهنمی دنیای بعد از آمدنم چون بهشت بود وقتی که آمدم همه گفتند آمده مردی که پاک سیرت و دریا سرشت بود شاعر : ایی از سطح...
-
حاجی از حج اومده شکر شکر
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 21:25
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 جمعه رفتیم فرودگاه مامانینا رو برگردونیم سر خونه زندگی . یکی از بچه های وب گفته بود ساعت 1:30 ظهر میان . قبلا هر کی ازمون میپرسید حاجی ها چطورن؟ میگفتیم خوبن ولی باهاشون تماس نداریم . از وقتی زنگ زدیم هتلشون توی مکه و گفتند اصلا آقای فلانی اسمش نیست دیگه هر کی...
-
عذاب الهی و دو تفنگدار
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 11:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 30 فروردین مامانینا رو فرستادیم مکه و خونه رو در دستان قدرتمند خودمون گرفتیم . آقای برادر بزرگه! برنامه ها داریم با هم. مامان قبل رفتنش منو به سکسکه انداخته بود از بس تمنا میکرد با هم خوب باشین . من خوبم . اون بده . یعنی همیشه هم بد نیستا . یهو بد میشه . اولش خود...
-
به یادش می شنویم
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 16:03
منم سرگشتهی حیرانت ای دوست کنم یک باره جان قربانت ای دوست تنـــی نـــاسـاز شـوق وصـل کـویت دهم سر بر سـر پیمانت ای دوست دلــی دارم در آتــش خـــانه کــــرده میـــان شعـــله هـــا کـاشانه کـرده دلـــی دارم که از شــــوق وصـــالـت وجـــودم را ز غـــم ویـــــرانه کــرده مـــن آن آوارهی بشــکسـته حــالـم ز هجـــرانت...
-
رضا و باب اسفنجی
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 14:13
-
چقد خوش بود
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 02:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به نام خدا . یادم نمیاد شنیده باشم کسی بگه نگین چقد خوش بود . چقد خوش بود . امشب جشن تولد حضرت محمد بودیم . چقد دلم میخواس مثل بچه آدم سر موقع بیام که بتونم سیر کنار دوستای وبمون باشم ولی به قول محمود یه چیزی من بر آبه یا توی همین مایه ها . با کلاس حرف میزنن آدم...
-
عروسی
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 01:41
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 هرجای خونه که بری صدای عروسی هست . اینقد صداش بلنده که چه جلو پنجره اتاق من (رو به شمال) باشی چه پنجره مامانینا که دقیقا مخالفشه (رو به جنوب) متوجه نمیشی خونه ی عروسینی کدوم قسمت واقع شده . البته امشب حنابندونه (آخه میخونه امشو حنا میبندن به دست و پا میبندن ، اگه...
-
بندازیمش توی آشغالدونی . همه موافقققققققققق؟
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 15:18
-
قصه ی ما همین بود
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 17:09
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی بود یکی نبود .توی زمانهای خیلی دور دوتا برادر بودن که خیلی همدیگه رو دوس داشتن ولی یه روز سر تقسیم کردن نمیدونم چه سهمی بوده که دعواشون میشه و یکی از برادرا که اسمش یوسف بود میذاره از اون شهر میره . اونیکی برادر که پشیمون شده بود کلی دنبال کوکا یوسفش میگرده ولی...