الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

آنچه گذشت


خدا نصیبتون کنه ایام محرم خونه عمه عزیزه (مامان رضوان) یه حال و هوای دیگه ای داره . منظورم حال و هوای معنوی نبود . از این حال و هواها که با دختر و پسر عمه ها اونجا تلپ میشیم و ماماناشون مثل لودر از این روضه به اون روضه میرن و نذری جمع میکنن . اونم یه نفس . کلا برنامه ریزیشون برا جاهایی بود که توش نذری باشه . دیگه اینا ما رو هم به چشم نذری میدیدند . مثلا یه بار محبوبه گفت نمیاد . عمه زینب بهش گفت چیو نمیای؟ باید بیای ! حلیم سید خوشمزه ان ، تو اندازه یه نفر حلیم هستی

یه جوری شدم که همه آدما رو دوست دارم . خیلی حس خوبیه وقتی توی دلت ذره ای کینه حس نمیکنی و به زندگی و همه ی آدماش عشق میخوری . میخواستم چیزی توی سطل آشغال که گوشه حیاط رضوانینا بود بندازم و به همین موضوع فکر میکردم . یادم اومد یه بنده خدایی هست(از جنس مونث) که اگه کل کل ام کنند یه ثانیه تحملشو ندارم . نزدیک سطل آشغال رسیدم دیدم یه گربه خپل روی لبه سطل نشسته سرشو کرده تو آشغالا . نه که حواسم به اون فکره بود و یهو گربه یه قدمی خودم دیدم از روی شوک گفتم هاه . گربه هم سرشو برگردوند طرفم . من جیغ و دو . گربه هم که هول شده بود پشت سر من دو . دامن هم مدل راسته!

یه اتفاقای بامزه عشقولانه ایی معلوم نیست افتاده یا نیوفتاده که منو رضوان تا پاسی از عصر (آخه شروعش ظهر بود) یک فلسفه بافی های خرچنگ قورباغه ای میکردیم  که به عقل جن هم نمیریسید

البته من هم از روضه ها بی نصیب نبودم  و روضه عربا رفتم . اونجا شام لوبیا پلو با گوشت کنجه میدادند . یعنی اگه نذری نمیدادند که از دست این عمه ها چشم من روضه عربا نمیدید . وقتی عمه عزیزه تپلی با لبخند خوشمزه اش و خوشحالی تو چشماش میگفت فلان جا آش میدن ، آدم با این صحنه میپکید از خنده . توی روضه عربا همین که مداح شروع کرد ، عمه زینب چادر رو سرش گرفت و خوابید . هر وقتم بیدار میشد چادر رو صورتش می مالید یعنی داره اشکاشو پاک میکنه . عمه جان این عادت رو از مرحومه مادربزرگم (آ بی بی) به ارث برده . البته آ بی بی خُرررررررره (خُر پُف) هم میداد که کناریاش سُکش میدادند (میجنبوندنش) که بیدار شه خره نده . حالا یه دختر گیر ، جعبه دستمال کاغذی جلو عمه گرفته بود . هر چی هم عمه طوبی و مژگان میگفتند نمی خواد باز ایستاده بود . محبوبه از خنده زیر چادر جوری رو ویبره رفته بود که شونه هاش مثل آدمایی که هوروکه ی گریه شده اند (گریه شدید) میلرزید . بعدش برای سینه زنی همه چند بُر (ردیف) ، گرد ایستادند ولی مثل سینه زنی بوشهریها دور نمیخوردند بلکه جلو و عقب قدم بر میداشتند و دستاشونو توی هوا بالا می اوردند و محکم سینه میزدند جوری که جلو سینه شون قرمز میشد و روسریهاشون در میومد . بین اش هم استراحت داشتند همونجور که ایستاده بودند مداح یکی دو دقیقه به عربی مصیبت میخوند و تموم که میشد با هم جیغ میزدند و دوباره با همون ریتم تند سینه میزدند

ظهر عاشورا با سنج و دمبام (آخرش من نفهمیدم واقعا اسمش چیه) و زنجیر زنی از بهمنی تا میدون حر رفتیم که از امامزاده و جاهای دیگه هم هیئتهاشون اونجا جمع شدند و نماز جماعت خوندیم و با وانت همسایه عمه برگشتیم و توی راه با دخترا نوحه خوندیم و سینه زدیم و با مردم بای بای کردیم . ما هم که کونمون وانتی شده بود گفتیم مخشونو بزنیم برای شمر بازی ببرنمون بندرگاه . پشت وانت که بودیم نرگس کار عمه عزیزه داشت عمه روش یه طرف دیگه بود متوجه نبود . نرگس الکی دستشو جلو می اورد میگفت خاله بیا کیک فنجونی (در جریان اشتیاق عمه برای نذری جمع کردن که هستین) .  تعزیه بندرگاه خیلی توپ بود . جایگاه تماشاچی داشت ( ولی ما روی ماسه ها نشستیم) و موقع جنگ ، آهنگ جنگ و موقعی که حضرت عباس طرف آب میرفت صدای شر شر آب میذاشتند و حضرت سکینه هم دختر بود! آخه بعضی شمر بازی ها حضرت سکینه پسره . وقتی حضرت سکینه اینقدر طبیعی و با سوز حرف میزد آدم گریه اش میگرفت . هی ما بغض میکردیم هی کارایی میکردند که ما خنده مون میگرفت . مثلا حضرت عباس دنبال یکی از آدم بدآ میکنه . آدم بده هول شد رفت بالای نخل . حضرت عباس هم اونو وسط راه از رو درخت کشیدش پایین . یا یکی از آدم خوبا جو گیر شد روی جسد راه رفت (خدایی شمره بد پیله شده بود بهش) . لب یکی از آدم بدآ هم توی دعوا پاره شد و منم انگار که کسی پیشم نیست میگفتم خدا کنه زودتر بکشنش تا درمونش کنن . رضوان گفت واخ واخ و همراه ردیفای جلو و عقب خندیدیم بعدش گفتیم "نه خوبنآ ". آخر سر هم با وانت رسوندنم طرف خونه . کسی الهه ی وانت سوار و ندید؟

 

حدیث امروز:

خدا میفرماید : فرزند آدم مرا می رنجاند ؛ به روزگار دشنام میگوید . روزگار منم . کارها به دست من است و من شب و روز را می چرخانم (حضرت محمد)

پیشنهاد امروز:

سفارش شده روزهای جمعه نماز ظهر رو کمی با تاخیر بخونیم

 

نظرات 15 + ارسال نظر
مازیار دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:02 ب.ظ http://therethere.blogsky.com

واقعاً چه خاطره های دلنشینی./

مرسی
بهترش برای شما باشه :)

هـ (ح) پ ر و ط (ت) دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.bahmani98.ir

اینکه محبوبه به اندازه یه نفر حلیم هست خیلی باحال بود

چشمای محبوبه حق نشسته بود :))

بــاکس سیـتـی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.box30t.ir

بــاکس سـی تـی با هیت بالا روزانه 10000 بازدید افتخار دارد لینک شما را ثبت نماید.
قبل ازارسال لینک حتما کدلینک باکس رادروبلاگ خود قراردهید.
درضمن باکس ما آماده تبادل بنر باتمامی وبلاگ ها و سایت ها میباشد.
بنرها به صورت تصادفی درصدها وبلاگ به نمایش درمی آیند.
پس هرچه زودتر به جمع ما بپیوندید ولینک خو را ثبت کنید.
منتظر حضور گرمتون هستیم.

هوای تازه دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.mehrdad-mobarhan.blogfa.com

آجی خیلی جالب بود امیدوارم همیشه خوش باشید و خوش بگذرونید

به همراه شما . ممنونم

طاهره خانم دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ http://tasnimm.blogfa.com

منو از قلم انداختی یا از دستم عصبی بودی دختر؟
ولی واقعا شبی خوش بود مخصوصا عبا سر کردنه من :دی
خیلی دلم میخواست دوباره برگردم ولی خوب شوهر داری اجازه نداد تا نصفه شب بیرون باشم..
بوووووووووووووووووووووووس

خیلی زیاد شده بود برا همین ۱۳ محرم گذاشتم برا پست بعد
کاش لااقل نگفته بودم ساعت ۱ـ۲ تعزیه اس که لااقل برای سینه زنی باهامون باشی
بوس بوس

آریا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:41 ق.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

ای بابا. پس حال و فضای معنوی و این حرفا چی می شه؟ "تو به اندازه یه نفر حلیم هستی". عجب مملکتیه :D

گوشی موشی بی گوشی موشی؟

پس بفرما بجای دوئیدن رقص ایرلندی اجرا می کردی دیگه با این دامن :D

بابا اینکه خوبه. وقتی عموم فوت کرد، فرداش رفتیم خونه دخترش برای مجلس قبل از تشییع و اینا. سر کوچه یکی از فامیلامونم بهمون ملحق شد(من و دامادمون بودیم و اون فامیلمون تنها اومده بود). در حیاط باز بود. دم در ساختمون که رسیدیم، اون فامیلمون اول در زد و بعد دوئید سمت شیر آب و دستمالشو یه مقدار خیس کرد و تا نوه عموم درو باز کرد، یه دفه طرف دستمالو گرفت جلوی صورتش و صدای گریه در اورد و شروع کرد شونه هاشو تکون دادن.
ما پوکیده بودیم از خنده.

خیلی نافرم دویدم و با اون جیغا وضعیتم چولتر هم شد

آریا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ق.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

دمبام؟ فک کنم دمام باشه اسمش آ. با تشدید روی "م" اول.

حدیث امروز خیلی جالب بود. بیشتر از تمام حدیثایی که تو سه چهار تا وبت خونده بودم ازش خوشم اومد.

بچه های وب بوشهر به خاطر دمبام گفتن منو کولی کردند . جلو اقوام گفتم دمام . گفتن دمبام و دختر عمه ام دیده توی مراسم نوشته بودند دمبام

لی لی پوت سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ق.ظ http://lilipot.ir

وای خدای من نمیدونی سر خوابیدنه چه قدر خندیدم:))
خیلی قشنگ تعریف میکنی همش رو میشه تصور کرد:))

این کامنتای تو به من امید نوشتن میده :دییییییییی

ریحانه چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

چه روضه هایی میرین شما :D
یعنی لب دریا تعزیه اجرا میکردن ؟؟ چه باحال

خیلی :)

محسن مبرهن چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.mohsenm.com

با وانت نه!!!


از این قسمتشم خوشم امد/:

محبوبه از خنده زیر چادر جوری رو ویبره رفته بود که شونه هاش مثل آدمایی که هوروکه ی گریه شده اند (گریه شدید) میلرزید/

پس باید میدیدی

رضوان چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

وانت سوار شدن ما هم جهانی شد.. لا اقل اونجاش هم مینوشتی که ار نیم ساعت قبل همسایه رو کولی کردین تا از خونه اومد بیرون و بردمون بندرگاه...

وای الان که دوباره یادش افتادم روحم شاد شد

رضا عنصرسیار چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

ما هم تو میدون بودیمااا.. عکس می گرفتیم... ندیدیمون..؟؟؟

اونقدر شلوغ بود ک هما حواسمون به وانت و مزدا نبود.. شرمنده ..

اگه بین دو نماز بوده منو محبوبه رفته بودیم یکی از خونه ها دستشویی :پی
هاااااااااا چییییییییییی حواستون به وانت ما نبود؟دیگه چی؟ تازشم از خداتون باشه از وانت ما عکس بگیرین (مخصوصا وقتی ما پشتش نشستیم داریم سی محرم سینه میزنیم) ;)

رضا عنصرسیار چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

آره ..
بچه ها راست می گن.. جالب تعریف می کنی...

جذابه!!!!!!!!!

عکسی که حیلی وقت ژیش گذاشتم رو که دیدی.....؟؟

مرسی جذابی از خودتونه

رضا عنصرسیار چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

حیلی= خیلی

ژیس = پیش

:دی

اشکالی نداره همه ÷ و پ و ژ جابجا مینویسند

رضا ( عبدو نامه ) شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ق.ظ http://abdonameh.blogfa.com

سلام .
خیلی باحال بود کلی خندیدم . امان از دست تو و رضوان ( لبخند )
واقعا روزهای عزاداری من نمیدونم چرا همه اش به شادی و خنده میگذره . انشالله همیشه شاد و خندون باشی.
راستی الهه آرزو نمیکنی روزی جلو وانت بشینی ؟؟؟؟

والله راسی چرا ؟ :D
خیلی بدی :)) فحش دادی؟ دزد خودتی (برگرفته از دیالوگ اخراجی ها 1)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد