الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

امیلی تقدیم میکند

امروزو یادتون باشه . بعد ها از امروز به عنوان یه روز خاص یاد میکنین . من رژیمم . واه چرا یهو اینجا خلوت شد؟ پروژه رژیم قبلی یه اشکال فنی داشت آخه موقعی شد که مامانینا یه هفته رفتند شیراز و من تا خرخره سالاد الویه و سوپ و پیتزا و سمبوسه و ساندویچ میخوردم . مخصوصا بعد از سالاد الویه من نفس نمیتونستم بکشم . تازه روی قسمتی که باید گاز میزدم هم سس هزارجزیره می ریختم اونم مرگکی . حالا که یاد اون روزآ میوفتم خیلی احساس ندامت دارم . آره ؟ یکی آب گوشه دهن منو پاک کنه . قصد دارم تا صبح شنبه خودمو وزن نکنم . یعنی بگمـــــــــــــا ! اگه کم نکرده باشم جیگرتونو گل میزنم . روزانه احوال میپرسین و تشویق پشت تشویق . نه دیگه خدایی یه نفر خیر بین شما نباید پیدا بشه حمایت روحی این بچه معتاد کنه؟ میدونین درد من از کجاست؟ جای اینکه ملت از من تشکر کنن (اگه یه تپلی نباشه چه جور میتونستند لاغر بودنو تشخیص بدن) ، هربار که میرم بیرون همش به من میگن ماشالا . یعنی رد خورد نداره ها . اصلا این ماشالا برا من شده معضل . اصلاتر اش هم نگین این به اون ربط نداره چون هدی میگه از وقتی لاغر شده دیگه بهش نمیگن ماشالا

یه مجموعه بود که توش یه دختریه اسمش امیلیه و هرچی اتفاق توی دهکده شون میوفته توی داستانش مینویسه و بقیه اهالی تا اتفاقی میوفته از امیلی خواهش میکنن که اونو ننویسه . شده قضیه من . مامان خانم یه فرش داره که خیلی روش حساسه و خیلی خوشکله . یعنی خودم که عاشقشم . وقتی یکی روی چیزی حساس باشه آدم همش قلبش تو دستشه که کثیف نشه . این یه هفته ای که مامانینا نبودند منو رضا نابود شدیم از استرس . دور از جونتون همینجور که نشسته بودیم فرشو معاینه میکردیم . قبلا که صاحابش خونه بود اینقد ما تو هول و ولا نبودیم . با این وجود از هر خوراکی که ما خورده بودیم یه لکه شناسایی و با اقدامات شهادت طلبانه ی منو رضا خنثی شد . خدا خیر این رضا بده یه عادت گندی که داره اینه که تنهایی غذا نمیخوره و من وقتی گشنم نبود این هلاک میشد و حتی غر هم نمیزد ولی از کم شدن فروغ چشماش معلوم بود چه حالی داره . معمولا یک عدد گرسنه وقتی به غذا میرسه باورش نمیشه سیر بشه ولی یه بار اونقدر فروغ چشمای رضا کم شده بود که میگفت باورم نمیشه داریم غذا میخوریم سیر شدنش پیش کش . اونروز کم سو شدن فروغ چشمای رضا آخرش کار دستمون داد و به جای سس ، نوشابه توی ساندویچش وارونه کرد و نوشابه ریخت روی فرش نازینین مامان . رضا میگفت امیلی نه توی وب بنویسیا . نه بنویسیا . و من هم ننوشتم 

 

دیروز 2 بر 0 تیم کره شمالی رو بردیم . سندش هم تو سازمان تربیت بدنی هست . هر کی خواست بیاد ارائه میکنم

آقای خا منه ای من شما رو دوست دارم ولی نکنید این کارها رو . وگرنه میگم چجوری مجتهد شدی . بگم؟ بگم؟


جوجو 1) کاش او تفاله چایی نباشد (دعای یک مورچه)

جوجو 2) اگه حوصله ام شد عکس فرش رو میذارم

 

حدیث امروز:  

روغن خوشبو تنگدستی را میبرد _حضرت محمد

(یعنی ژل برا موها؟)

پیشنهاد امروز:

شبکه آموزش (جزء شبکه های کشور که بدون نیاز به ماهواره اس) درسای دانشگاهی رو توی ساعتای مشخصی تدریس میکنه . مثلا روانشناسی عمومی رو جمعه ها سر ساعت فلان پخش میکنه. هر درس نیم ساعته و بعدش زمانبندی درسهای هفته رو اعلام میکنند و درس بعد شروع میشه . حدود دو و نیم ظهر اگه نگاه کنین درس مربوط به رشته تونو پیدا میکنین . آرم شبکه دوتا مداد آبیه که به صورت بیضی قرار گرفتند و یه آ وسطش نوشته


میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

سلام دوستان! یک اتفاق تاریخی افتاده

شوهر کردم؟

نه

قراره شوهر کنم؟

نه

درباره شوهر کردنه؟

نه بابا یکم فکرتونو از این جور چیزای پیش و پا افتاده بالاتر ببرین . دووووووستان بلاگی! من بازم رژیم هستم

دوستان :

آیا این رژیم نیز به جمع رژیم های شکست خورده قبلی میپیوندد؟ آیا الهه مانکن میشود؟ آیا کسی بین شما امیدوار است؟ اصلا من به خاطر اونی که اون گوشه نشسته و اشاره میکنه امید داره ثابت میکنم مننننننننن مییییییتوانم. آه؟ کوشی؟ کجا رفت؟ و بااااااااااز هم دوووووووستان . هم اکنون یک بچه made in عاشوری با شما صحبت میکند . بالاخره ما بار کردیم . اینجا خوب است . ولی کوچک است . و من تا قدم برمیدارم نفس در نفس علی میشوم . اینجا دو اتاق دارد که من و علی و رضا در یکی از آنها چپانده شده ایم . اوضاع بسیار چولی است . علی سرمایی است و در اوج گرما در اتاق را مبندد تا حسابی بخار بزند . آقا رضا دوست دارد یخمک بزند و درست روبروی میشتی بیشی (میتسوبیشی) در هال میخوابد . و من که این وسط نرمالشان هستم آواره ای بیش نیستم . گاهی یخ میزنم و گاهی روی سر علی خراب میشوم . زمانی علی آرزو داشت  وقتی حوصله اش سر میرفت به اتاق من بیاید ولی سریع به بیرون پرت میشد . حالا این همه جا ، صاف می آید ور دل من مینشیند و لپ تاپ کار میکند و خرچ و خرچ آدامس میجود . امروز صبح زود با پررویی تمام چراغهای اتاقم را لین کرد (یعنی هر چه بود و نبود را روشن کرد) در صورتیکه یک لوستر با سه چراغ پر نور درست ورودی اتاق من از بیرون روشن بود و تازه زیر لب به صورت هووووووووم هوم هوم هووووووووووم  زمزمه میکردند که من مجبور شدم هندز فری بگذارم .  آنوقت دیشب که میخواست بخوابد و من پی سی کار میکردم دلم سوخت و چراغها را برایش خاموش کردم . سعی میکنم با او مثل یک دیوار برخورد کنم ولی آخر من با دیواری که دندان دارد چه کنم؟ ما هر جا برویم باید یک نگهبان فوضول داشته باشیم . خانه روبروی ما دکه ی (پاتوق) زنان محله است .  یک پیرزن چند خانه بالاتر مینشیند که مادرم تعریف میکند یکی از زنان دکه نشین زیر چل (بغل) او را گرفته و به محل دکه میرساند . آنها به دنبال یک سوژه هستند که خوراک حرف چند روزشان جور باشد . مخصوصا صاحب خانه ی روبرویی که با نگاهش از سر کوچه تا وقتی وارد حیاط میشوم مرا دید میزند و نمیدانم در آن موقع درباره لباسم اطلاعات برای تعریف ذخیره میکند یا مساله دیگری در کار است. او شب و روز ندارد و عضو ثابت است و بیشتر اوقات به تنهایی در این گرما و شرجی امر مقدس دیدبانی را انجام میدهد .من فقط صبح ها ساعتی که موقع ناهار پختن است او را زیارت نمیکنم . در خانه شان یک پرچم سبز زده اند . خاک عالم مادر می خواهد روابط اجتماعی قوی اش را به رخ جهانیان بکشاند و با آنها روابط حسنه ایجاد کند و وقتی زیارتیشان برگشت پودری بخرد و زیارت قبولی بزند . میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

 

حدیث امروز:

صبر و آرامش از آزاد کردن بردگان بهتر است و خدا صاحب آن را بی حساب به بهشت میبرد _حضرت محمد

(اگه من بتونم این چند ماه باقی مونده رو صبر کنم، شامل هر کی نشه مطمئنا جای من ته بهشته )

پیشنهاد امروز:

اینبار چندتا چیز خوردنی بهتون پیشنهاد میکنم

خوردن چیپس همراه با سالاد الویه

شکوندن تخم مرغ توی کنسرو بادمجون

دوغ ایشمیلی (یه جوری تیزه)

دلستر با طعم انار یا هلو