الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

آمپول صدقه ای برای دراکولا


اگر هوس دیدن دراکولا کردید جای دوری نروید زیرا خداوند دل بنده های خود را نمیشکند! اصولا آدمیزاد وقتی آرزوی چیزی را در سر میپروراند گرچه بعید ولی ممکن است در دنیای واقعی به آن برسد . همانند تخیلات عجیبی همچون گذر از دیوار زمان  . و اینک من درآکولا شده ام! یکشنبه شب از خواب بیدار شدم و احساس نمودم بسیار گرمم است و لباسم را در آوردم . و احساس کردم نیاز دارم توی خیابان چرخیده ، انسانی را شکار کرده و گردنش را بجوم . ولی اکّ هی! خون او حلال جانش شد و من روانه دستشویی شده و استفراغی بس شدید نمودم و چندان به مویرگهای سرم فشار آمد که از دماغ دراکولایی ام خون روان شد(به راستی یکشنبه شب احیانا شب چهارده ماه قمری نمیباشد؟ بروم نگاه تقویم کنم؟!). صبح که از خواب برخواستم و چهره خود را در آینه مشاهده نمودم به اصالت حس دراکولایی ام ایمان آوردم زیرا یکی از چشمانم چون کاسه خون بود . البته کاسه که نمیشود گفت! در واقع نعلبکی خون بود زیرا تنها نصف سفیدی چشم مرا لکه خونی فرا گرفته بود . خوشبختانه فقط مویرگهای همین دو ناحیه آسیب دید و در مشاعرم اثری ... سیلااااااااااااااااام . خی خی خی ... نگذاشته است .  باری خود چندان وحشتزده نشدم ولی انسانهای دیگر بسیار شوکه میگشتند (چقدر انسانها دراکولا ندید بدید هستند)  به گونه ای که قبل از ملاقات با دوستان به آنها sms داده و آماده سازی روانیشان می نمودم .

آدمیزادی که شما باشید تا پنج شنبه با وجود آنفلانزای فیل کش و صدای جگر خراش به دکتر رجوع نکردم از آن رو که میترسیدم او متوجه این نوع  پیشرفته دراکولا شود . زیرا تا آنجا که اطلاع دارم ورژن های قبلی به نور مقاوم دائمی نیستند و برعکس بسیار از این صدای خود لذت برده و بسی احساس قلدری میکردم به گونه ایی که وقتی کارگری به من گفت از اینجا رد نشو مگر ربان خطر را ندیده ای؟ دلم میخواست به او بگویم اگر میبینی چشم من کاسه خون شده ، در عوضش چشم طرف از کاسه درآمده ! ولی برای ادامه مسیر  یک چشم غره او را بس بود و ابهت نگاهم او را فرا گرفت . ولی پنج شنبه چشمانم بسیار اشک ریزان شد و چرک آمد (عجب پست تمیزی! استفراغ، چرک!) و من روانه بیمارستان گشتم .

وقتی فیش واریزی را به پذیرش تقدیم نمودم ، فرمودند برو داروها را بگیر و بیا که آمپول منتظر است . به آقای دکتر نظری افکندم و با لبخندی که با قورت دادن تفی همراه شد جواب دادم متشکرم ! راجع به آن فکر میکنم بعدا میآیم! دیری نپایید که به همراه الهام پس از  دیدن تعزیه اربعین حسینی و گشتن در بازار و انداختن صدقه برآن شدیم که مراسم آمپول زنی را به سرانجامی رسانیم . پرستار خانمی آمپول را از نیام برکشید و آماده حمله شد که خواهر به داد رسید و از او خواست آمپول را به دست من دهد . زیرا او به خوبی میدانست که من کار پرستارها را چندان قبول ندارم . همین که ضربه آرامی به دیواره مدرج آن زدم سر آن که بسیار شل نصب نموده بود درصدد افتادن برآمد! که خواهر ناخودآگاه فرمودند ای وای این که درست نصب نشده! که به خانم پرستار بسیار برخورد و آمپول را از دستان من قاپید و گفت بده ببینم و تا آخر بداخلاق باقی ماند . الهام به او گفت حالا عصبانی نباشی بزنی خواهرم را درد آوری . او گفت من کار خود را بلدم . ایضا آن حس قلدری در من جوانه زد که بگویم اگر کار خود را بلد بودی سر آمپول را درست نصب میکردی . خواهرم میگوید خواست خدا بود  و اثر رفع بلای صدقه که آمپول در دستان من تست شد وگرنه من می ماندم و یک آمپول جا مانده در کان مبارک

 

حدیث امروز:

به خدا پناه آورید از اینکه ستم کنید یا ستم کسی را تحمل کنید (حضرت محمد)

پیشنهاد امروز:

یکی از لباسهای کسی را که دوست میدارید از او بگیرید و به یادش به تن کنید (البته خانم ها میتونن این کارو کنند برا آقایون عیبیه!)


نظرات 26 + ارسال نظر
i13 جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ http://khanwars.ir/?recruit=5H102

سلام
خسته نباشی وبلاگ زیبایی داری تبریک میگم

از این لینک میتونی وارد یه بازی به زیبان فارسی بشی که جایزه 10000 ییورویی داره.
http://khanwars.ir/?recruit=5H102

خدا نگهدار خودت و خانوادت باشه.

رضوان جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

اول
میخونم نظر میدم

بیستی !

رضوان جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

وای حسابی حالت بد بوده پس
اه اه از اون قسمتش بدم اومد چرک و استفراق و خون
ماجرای توی مطب دکتر رو راحت میتونم تصور کنم
قیافتو
حتی قیافه ی الهام
راستی
چشمت کدوم لباس منو گرفته ؟! ها !!!!!
ماجرای پست قبلی چی شد

نکنه فکر کردی بخوام دامن هدایی یا شلوار آزادیتو بپوشم !
اونو ساعات پایانی روز تولدم مینویسم . چون قراره تا اون موقع لو داده نشه . شایدم بهت تل کنم که تو هم همراهیم کنی ! شَه شَه شَه

ه ( ح ) پ ر و ط ( ت ) جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.bahmani98.ir

میبینم که شاخ آنفلانزا رو شکوندیا :دی

دست کم گرفتی

محسن مبرهن جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.mohsenm.com

ای داراکولا بگزدت!!!

انگار من مثل خودش دراکولای نا اصلم!
از این دراکولای ماده گفتنت خیلی خوشم میاد :))

رضوان جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ

همه جوره پایتم فتیر
کی با هم تل کنیم؟؟!

الان که صدام زیاد در نمیاد ولی قبل از تولد خبرت میدم

رضا عنصرسیار جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

من بعدا می خونمم...

فعلا وقت نیست..............

باشه سر راهت میشینم تا بیایی
سر رات گل بریزم تا بیایی
سر رات گل بریزم دسته دسته
که یک وقتی نیاد مار سیاهی :دییییییییییییی

رضا عنصرسیار جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

این چیزا .. باعث نمی شه من فراموش کنماااااااااااااااااااااااااااا


من جایزم می خوام.... :دی

نگاه نفر هشتم شده جایزه هم میخواد! تو باید کتک هم بخوری

باسیدون جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ http://basidoon.ir

خون آشام ;))
ایشاالله بهتر شده باشی

بعد از آمپول لااقل دیگه میتونم تفمو قورت بدم ولی صدا به همون چولی باقی مونده

لی لی پوت جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://lilipot.ir

جدیدا خواب ادوارد رو نمیبینی؟!!!:دی

ادوارد یه روحه؟! نمیدونم زیاد در جریان فیلمها نیستم شفاف سازی کنید :پی

ریحانه شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ق.ظ http://reyhan274.blogfa.com

دراکولا همون لولوئه ؟؟‌
پس این که میگن دروغه لولو الکیه ؟:-s

حالا واسه چی این جوری شده بودی؟

نه لولو چه کاره اس . دراکولا خون آشامه با چشمای قرمز که شبا به دنبال شکار میره
به خاطر استفراغ شدید

هوای تازه شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ق.ظ http://www.mehrdad-mobarhan.blogfa.com

مطلب تون خیلی جالب و خوندنی بود

از حدیث امروز تون خیلی زیادخوش اومد

پیشاپیش تولدتونم تبریک میگم

مرسی پسر گل

برگریزان شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ http://bargrizan.ir

من جرات ندارن در مورد دراکولا نظر بدم
ولی در ادامه حدیث زیباتون و مطابق با ایام اربعین آخرین دعائی که حضرت حسین در روز عاشورا به فرزندش سجاد آموخت :
فرزندم، بپرهیز از ظلم کردن بر کسی که پناهی جز خدا ندارد.

در راستای فرمایشاتتون یاد یه جمله بی ربط از والده مکرمه افتادم که میگه بترس از کسی که نترسه از خدا

لی لی پوت شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ق.ظ http://lilipot.ir

ادوارد یه خوناشام از نوع مهربونه!!!:دی

آخی ها یادم اومد همون نیس که خون تو شیشه کرده بود قطره قطره میخورد؟ آمپول میزد که روز بیاد بیرون . هی پسر عمو جانم!

سمانه (‌یه دونه ) شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.yedooone.blogfa.com

آخ بمیرم
چی کشیدی دخترم ....
بیچاره اون دراکولا ندیده هاااا !
می گم دراکولا از همون چراغ جادو در میاد، دیگه ؟!
حدیث و پیشنهادتم که خیلیییی قشنگ بود .

منم هنوز زنده ام عزیزم
فقط دیر به دیر آپ می کنم ...

بازم منتظرتمااا

چراغ جادو که یعنی وبلاگم
جدی؟ برم دوباره بخونمش :دی
باشه حتما :-*

سمانه (‌یه دونه ) شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.yedooone.blogfa.com/

راستی جواب معمات چی شد؟؟
ما جایزه می خوایمااا

والا از بس بهم گفتند خودمم به شک افتادم؟ یعنی این معما کوچیکو هم مال جایزه ان؟
جوابشو که میدونی ولی اعلام اون در ساعتای پایانی روز تولدمه

رضا عنصرسیار شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

هشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من کار ندارم... می خوام.....


من آمژول بزن نیستم... مگر مواقع اضطراری.... :دی

کلا مخالفم.... دکترای بد...

همو تجویزت کتکی ان که سیت گفتم

دروازه ی بهشت شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.paradisegate.blogfa.com

سلام...

منم جواب رو می دونماااااااااااااااااا

بگم...؟؟؟؟؟؟ خصوصی نمی شه که؟؟؟؟ چی کار کنم.....

ای خدا چرا تو اینقدر دیر ! توی یکی از پست های پائینی بنویس میخونمش و پاک میکنم

رضوان شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ

بعد از اینکه وبت رو خوندم سرما یی خوردم بس عجیب
اینقدر که صبح که بیدار شدم کل بدنم از درد خشک شده بود و مثل آدم آهنی راه میرفتم
کل دهانم زهر شده بود
رفتم تو رو شویی فین دماغ کردم
میدونی چی دیدم
انگار کل خونی که توی سر بود از دماغم خارج شده بود.. اونجا بود که فهمیدم آنفولانزای اینترنتی (از تو) گرفتم
حالا هم حال ندارم
ساعت 3 باید برم آرایشگاه
مامان واسم یه سوپ داغ تند و تیز پخت و من خوردم تا یکم صدام باز شد
الان هم مثل نشه ها شدم
پلکام هی رو هم میوفته و خس خس سینه دارم
و از همه بدتر اینکه احساس میکن فکم میخوتد متلاشی بشه و کل دندون ها و لثه م داغونه
اینم سوغات اینترنتی تو به من
فک کنم اگه بهم تل کنی باید جنازم رو جمع کنن ببرن بهشت صادق
اگه مردم دامن هدایی و شلوار آزادی مال تو
وصیتم فراموش نشه
بوست نمیتونم بکنم میترسم حالم از این وخیمتر بشه
اینه که از راه دور میگم بابای

:))
کل خون سرت :))
آنفلانزای اینترنتی =))
سوپ تند که نباس درست میکرد
نعشه
تل کنم جنازه ات میبرن :)) من حتما تل میکنم نگران نباش
وصیت شلوارکی p:
نه به هیچ وجه . یادم میمونه . خوب کی به سلامتی فارغ میشی ؟ D:
بوس کنی وخیمتر میشه =)) =)) =))
بابای رضوان !

رضوان شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:14 ب.ظ

از این ثانیه به بعد
قورت دادن آب دهان نیز تعطیل
و نیز آرایشگه هم تعطیل

بوی !!! تو چه به سرت اومد؟

محسن شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ http://ajab.blogfa.com

سلام چه شانسی داشتی حالا که خدا رو شکر بهتری من که تا حالا تو طول عمرم یه بار زدم که اونم ۶ سالم بود بقیه دیگه فراری بودم از آمپول

کار ات درسته

نرگس یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

بچه جون بیا تا خودم قصه ی ادواردو برات بگم که خیلی از دنیا عقبی :دی

آره واقعا در این مورد احساس ضعف میکنم :))

آیلا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

اووووه دراکولاااا!!!!!!
بهتری حالا؟
آپم!

با خوشحالی فراوان آرییییییییی من که اولین نفر بودم

آیلا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ق.ظ

تولدتتتتتتتتتتتتت مبارکککککککککککک :**************

فدای توووووووووووو :-*****************

آریا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

خیلی دوس داشتم تولدتو مسیجی تبریک بگم ولی هر کاری کردم به حرفم گوش نکردی.
بهرحال گرچه اونجور که دوست داشتم نشد و اینجوری به دلم نمی چسبه، بهرحال تولدت مبارک.

ضمنا چش و چارت جهنم، مواظب خودت باش :D

راستی. گفتی بیمارستان یادم افتاد. یه بار سرکار دو سه روز مریض بودم و تب شدید داشتم. بچه ها به اصرار بردنم بیمارستان(سر کار قبلیم رو می گم. روشنی که؟). رفتم زیر سرم، بعد پرستاره اومد صورتحسابو گذاشت رو سینه م گفت پرداخت کن. گفتم این سرمو در بیار تا برم پرداخت کنم. گفت نه، اول پرداخت کن. آخه من چطوری با این سرم می تونستم پرداخت کنم؟ :D

اینا مهم نی . مهم دلاست که به هم نزدیکه ! :))
نه بابا این چه حرفیه خیلی ممنونم
با ایم مواظب خودت باش یاد یه جوکی افتادم
ها دیگه قانون بیمارستان اینه که تا تسویه حساب نشه سرم باز نمیکنند . البته خود سرم رو در میارند ولی جای وصلش به دست رو میذارند (بهش میگن هپارین لاک کردن)

آریا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

من یه پیرهن دارم لازمش ندارم. می خوای بدمش به تو؟ :D

=))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد