الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

سلام دوستان! یک اتفاق تاریخی افتاده

شوهر کردم؟

نه

قراره شوهر کنم؟

نه

درباره شوهر کردنه؟

نه بابا یکم فکرتونو از این جور چیزای پیش و پا افتاده بالاتر ببرین . دووووووستان بلاگی! من بازم رژیم هستم

دوستان :

آیا این رژیم نیز به جمع رژیم های شکست خورده قبلی میپیوندد؟ آیا الهه مانکن میشود؟ آیا کسی بین شما امیدوار است؟ اصلا من به خاطر اونی که اون گوشه نشسته و اشاره میکنه امید داره ثابت میکنم مننننننننن مییییییتوانم. آه؟ کوشی؟ کجا رفت؟ و بااااااااااز هم دوووووووستان . هم اکنون یک بچه made in عاشوری با شما صحبت میکند . بالاخره ما بار کردیم . اینجا خوب است . ولی کوچک است . و من تا قدم برمیدارم نفس در نفس علی میشوم . اینجا دو اتاق دارد که من و علی و رضا در یکی از آنها چپانده شده ایم . اوضاع بسیار چولی است . علی سرمایی است و در اوج گرما در اتاق را مبندد تا حسابی بخار بزند . آقا رضا دوست دارد یخمک بزند و درست روبروی میشتی بیشی (میتسوبیشی) در هال میخوابد . و من که این وسط نرمالشان هستم آواره ای بیش نیستم . گاهی یخ میزنم و گاهی روی سر علی خراب میشوم . زمانی علی آرزو داشت  وقتی حوصله اش سر میرفت به اتاق من بیاید ولی سریع به بیرون پرت میشد . حالا این همه جا ، صاف می آید ور دل من مینشیند و لپ تاپ کار میکند و خرچ و خرچ آدامس میجود . امروز صبح زود با پررویی تمام چراغهای اتاقم را لین کرد (یعنی هر چه بود و نبود را روشن کرد) در صورتیکه یک لوستر با سه چراغ پر نور درست ورودی اتاق من از بیرون روشن بود و تازه زیر لب به صورت هووووووووم هوم هوم هووووووووووم  زمزمه میکردند که من مجبور شدم هندز فری بگذارم .  آنوقت دیشب که میخواست بخوابد و من پی سی کار میکردم دلم سوخت و چراغها را برایش خاموش کردم . سعی میکنم با او مثل یک دیوار برخورد کنم ولی آخر من با دیواری که دندان دارد چه کنم؟ ما هر جا برویم باید یک نگهبان فوضول داشته باشیم . خانه روبروی ما دکه ی (پاتوق) زنان محله است .  یک پیرزن چند خانه بالاتر مینشیند که مادرم تعریف میکند یکی از زنان دکه نشین زیر چل (بغل) او را گرفته و به محل دکه میرساند . آنها به دنبال یک سوژه هستند که خوراک حرف چند روزشان جور باشد . مخصوصا صاحب خانه ی روبرویی که با نگاهش از سر کوچه تا وقتی وارد حیاط میشوم مرا دید میزند و نمیدانم در آن موقع درباره لباسم اطلاعات برای تعریف ذخیره میکند یا مساله دیگری در کار است. او شب و روز ندارد و عضو ثابت است و بیشتر اوقات به تنهایی در این گرما و شرجی امر مقدس دیدبانی را انجام میدهد .من فقط صبح ها ساعتی که موقع ناهار پختن است او را زیارت نمیکنم . در خانه شان یک پرچم سبز زده اند . خاک عالم مادر می خواهد روابط اجتماعی قوی اش را به رخ جهانیان بکشاند و با آنها روابط حسنه ایجاد کند و وقتی زیارتیشان برگشت پودری بخرد و زیارت قبولی بزند . میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

 

حدیث امروز:

صبر و آرامش از آزاد کردن بردگان بهتر است و خدا صاحب آن را بی حساب به بهشت میبرد _حضرت محمد

(اگه من بتونم این چند ماه باقی مونده رو صبر کنم، شامل هر کی نشه مطمئنا جای من ته بهشته )

پیشنهاد امروز:

اینبار چندتا چیز خوردنی بهتون پیشنهاد میکنم

خوردن چیپس همراه با سالاد الویه

شکوندن تخم مرغ توی کنسرو بادمجون

دوغ ایشمیلی (یه جوری تیزه)

دلستر با طعم انار یا هلو

 

نظرات 23 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ق.ظ http://fa.chonoo.com

سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://fa.chonoo.com
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

خیلی وسوسه انگیز بود
فقط اسمش آدمو یاد یه چیزی میندازه :پی

یاسمین پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ق.ظ http://nice-looking.blogsky.com

سلام خانمی
هم سن هستیم
ولی تا دلت بخاود من مانکنم و در آروزی اینکه یه روزی برسه بشم ۵۰ کیلو
چه شود
چه روز خوبی اون روز باشه
نه؟

وای یاسمین خانومیییییییییییی سن منو از کجا متوجه شدی؟

مریم پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ق.ظ http://titanic.blogsky.com

****¤¤¤سلام¤¤¤****
******¤¤¤¤¤****بلاگ خوبی داری****¤¤¤¤¤******
****¤¤¤به من هم سر بزن خوشحال می شم¤¤¤****
****¤¤¤نظرت رو در مورد تبادل لینک هم بگو¤¤¤****
****¤¤¤بای¤¤¤****

ان شالله

ریویو پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ق.ظ http://review2.blogfa.com

یک بچه made in عاشوری ....خیلی از خوندن مطالبتون لذت بردم.

لطف دارین
شما هم مطالب خیلی متنوعی داشتین
من ماشین سگ شور و استفاده از گلاب در عزاداریها و مشکلات دوجنسی ها و تمرین بدنسازی خانم ها توی پارک ملت و عکسهایی که گذاشته بودین و سایت گوگوش که معرفی کردین خوشم اومد . موفق باشین

مژگان پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://ninijon.persianblog.ir

می گی موفق می شی تو رژیم...چشم من که آب نمیخوره ! ....صورتک نیش باز...

چقد اعتماد به نفس میدی به من . یه وقت نمیرم :))

نرگس پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

تو خو انگار داری راز بقا تعریف می کنی :دی
اون شکوندن تخم مرغ توی کنسرو بادمجون پیشنهاد من بودا !! :دی

ولی خودم حس انشا نوشتن موقع مدرسه داشتم
هاااااااااا همو موقع هم یاد تو افتادم

رضوان پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ب.ظ http://hornet.blogsky.com

جات روی چشممون میتونی برگردی خونمون... اینقد علی رو اذیت نکن و اما درباره رژیم : دیگه رژیم نگیر

اینقد دوس دارم بیام که نگو :))
ولی دیگه زحمت شما بسته
میگما من مرده ی اعتماد به نفس دادن و تشویقای تو هستم

محمود پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ب.ظ http://rishehr.com

چیه میخوای یه کاری کنی هممون مثل خودت بشیم که بعد دوباره مجبور بشیم مثل خودت رژیم بگیریم ؟ :D

مثل خودتتتتتتتتتتتتتتتتتت ؟؟؟؟؟؟
چجور جرات کردی؟
یعنی میخوای بگی من چاقم؟ :))

لی لی پوت پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ http://lilipot.pouyap.com

نمی دونی چه قدر ختدیدم وقتی این پست رو خوندم...:))
خیلی قشنگ تعریف میکنی از حال و هوای همه:دی

نظرتو که خوندم رفتم یه دور دیگه پستمو خوندم
آخه جذابیتش بیشتر شد :دییییییییییی

لی لی پوت پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ http://lilipot.pouyap.com

منظورم خندیدم بود!!!!!!!!:دی:دی

ها دیگه . وقتی به اون امضای وارونه عادت کردیم این دیگه کوچیکوشه (خنده شیطونیییییی) :-* :-*

داش سعید پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ http://saeed.bushehr.ws

:دی /. سلام /. هااااا.؟ سایه تون سنگین شده ؟...

سلام عمو سعید جان . مگه قبلا سایه ام سبک بود؟ p:

طاهره خانم پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ http://tasnimm.blogfa.com/

منم موقع خوندن گزارشاتت یاد راز بقا افتادم :دی
خوبی؟
خونه نو مبارک
اینهمه بد این داداش نکن داداشا خیلی عزیزنا

نگاه خودت میگی راز بقا . مگه داداش من جونوره ؟ اِی اِ اِ اِ اِی
احیانا حس انشا نوشتن های مدرسه نبود؟ آخه برا من بود!

ریحانه جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ق.ظ http://reyhan274.blogfa.com

الی جون بیخیال رژیم بابا ... مگه همه باید نی قلیون باشن ؟؟

آره بابا . بالاخره باید یه تپلی ایی باشه که لاغرآ قابل تشخیص باشن دیگه

میلاد جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ http://bahmangan.blogfa.com

واخ واخ ای چقد منگه میده...واخ واخ...:دی.....

راستی محمود سهمیه ی رانی دادیش؟ :دی

نه . مو به یه قلپ اش هم راضی بودم
میفهمی مو چقد سی پیدا شدن کیف ات دعا کردم؟ "-:

هادی شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ http://khalbos.blogfa.com

پس به سلامتی نقل مکان کردید و اومدین عاشوری استریت
مبارکه

اونجاش که نوشتی نفس در نفس علی میشم کلی خندیدم :))

خودم زیاد از حرفام خنده ام نگرفت . غیر اولش که اون آیکون چشماش داره از ذوق درمیاد گذاشتم . ولی اینجور که از بچه ها معلومه راز بقا از آب در اومده P:

یاسمین شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ق.ظ http://nice-looking.blogsky.com

سلام عزیزم
من ۲۳ سالمه
روی اسمم کلیک کنید لطفا

جدی؟
چه خوب

رضوان شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ http://hornet.blogsky.com

جیگرییی ماچ

فکر کردم به روز کردی
پس یدونه از آمار وبت شد برا من آ
خیلی کار بامزه و خوشمزه ای هست که خاطره عمه ها رو مینویسی
این عمه ها و مخصوصا دایی جنابعالی هم سرشون درد میکنه برای خاطره تعریف کردن
عمه عزیزه بود که مجبورمون میکرد بشینیم خاطره جنگو برامون بگه آره؟

میلاد شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ http://bahmangan.blogfa.com

جدی میگی؟؟؟...سیکو ای محمودو رانیت ورداشت گفت خوم میدمش...سیکو سیکو!!...حالا اشکال نداره یه رانی طلب مو!...البته تو رژیمی هسیا..نباید بخوریا!

بابت دعاتم خیلی ممنون..مثه موشک اثر کرد :دی

دادیش دس گرگ؟! دیگه کجا مو رنگ رانی میبینم؟

رضا ( عبدو ) یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ب.ظ http://abdonameh.blogfa.com

حرف سیاسی سیچه میزنی ها . رژیم ؟؟؟؟ شکست رژیم ؟؟؟؟ واخ واخ واخ . اخر میندازنت زندون . حالا چه کامپوتی دوست داری ؟؟؟؟
بیچاره علیییییییییییییییی و رضاااااااااااااااااااااااا و
بیچاره تر از آن دو الههههههههههههه ( خنده )‌

کامپوت آناناس :پی
نه ما نبودیم . یکی دیگه بود . عبدو بود . اونو بگیرین

رضا ( عبدو ) یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://abdonameh.blogfa.com

خیلی راحت میتوانی پیرزن های محله رو سر کار بزاری و کلی بخندی .
با ایجاد کردن سوژه های الکی

نکو عامو سیمون شر میسازی
همشون که پیرزن نیستن . کلا زنای محله ان

مهشید تبدار! جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ http://mahshidkhanom.blogfa.com


اولش خیلی بهت امیدوار بودم اما با خوندن پیشنهاد امروز

فهمیدم نچ !!!! اینبار هم تیر رژیمت به سنگ میخوره !!

آی بدم میاد از کوچه هایی که پاسبون داره D:

نگوووووووووو . پس تو اون بچهه بودی که اشاره میکرد امیدواره بعدش یهو غیب شد :))

محمد امین شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://aminkargar2008.blogfa.com

اههههههه تخم مرغ تو بادمگون از همو پاکتی میخوام که تو هواپیما میدن البت عبدو خیلی دوس داره :) بقیه پیشنهادااتم چنگی به دل نمیزنه فقط میشه در موردش فکر کرد مو برم که خیلی حالم بد شدددد

سی کو بچه مهربونو چه واوید! :پی
پیشنهاده دیگه! یکی میپسنده یکی هم مثل تو نمیپسنده

محمد امین یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ http://aminkargar2008.blogfa.com

salam merci ke sar zadin are yeki az onaa u budid banooye dayem dar haale rejim bele khubam yaadomen ke sim comment gozaashte bidi raasi mo ta haala class mokhtelet nedaashtom gheire to daaneshgaa mahde koodekam neraftom

منظورم دبستان بود
به هر حال بهتر که نبودید چون اون خیلی تنبل بود :پی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد