الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

رفیق خوب روزها

 

بعد از سوار شدن پشت وانتی که دوتا مرغ عشق جلو نشسته بودند و انگاری با سواری کورس گذاشته بودند و یادشون رفته بود اینایی که پشت نشسته اند یخچال نیستند ولی از سرما یخچال شدند (همیشه با وانتشون وسایل سنگین بار میزنند) ، رسیدم خونه و دوش گرم و اومدم شام غریبان رو غریبانه بخوابم آخه همه رفته بودند شیراز که دیدم ظرف طاهره خانم توی سینکه . اینقدر من روی این ظرف حساس بودم که فقط با انگشت و ریکا شسته بودمش یه وقت خش بر نداره . با سلام و صلوات روز 13 محرم ظرف به صاحابش رسید و با هم رفتیم خونه عمه عزیزه (مامان رضوان) . حالا من میخوام آدرس اونجا رو بدم میگم اسم خیابونش یه چیزی "شبیه" عبدالمهیمنه ولی نه دقیقاًآآآآ. بعد از کلی فکر عبدالرضا گفت ... وای خدا باز اسمش یادم رفت .. هااااااااا . میر علمدار (چقدر شبیه).  خونه عمه میخواستم نماز مغرب بخونم طاهره و رضوان میگفتند چرا قلدری ایستادی (آدم تپل با لباس بافتنی پُف میخوان زیر چادر ظریفتر از این در بیاد) . با همین هیبت رفتیم سفره حضرت رقیه و طاهره عبای محبوبه پوشید و اینگونه بود که حضرت رقیه یکی از آرزوهای طاهره خانم رو برآورده کرد . وقتی میخواستیم از کوچه خونه محمودینا رد شیم یهو کرم فوضولی طاهره لولید و خیلی سریع کرمای منم بیدار شدن و هی میگفتند زنگ خونشونو بزنیم در بریم و مطمئنا محمود خونه نبود که مچمونو بگیره (شب آشی بچه های وب بود) .  تا دم در و زیارت گیم نت هم رفتیم ولی یهو خانم عبایی دست خانم چادر ملی گرفت و برگردوند . خونه عمه اوضاعی بود . چند نفر توی کوچه در مورد رضوان (برای استخدام) تحقیق میکردند و از همشون قول گرفته بودند به ما خبر ندن و یکی یکی همسایه ها دزدکی میومدن خونه عمه و گزارش میدادند و مثل خلافکارا یواشکی در میرفتند . یکیشون که از حرف داشت میپکید از دم در چیزایی که پرسیده بودنو جوابایی که داده بود مثل چشمه فوران میداد . منم با دستای توی هوا میگفتم یا حضرت رقیه! اشتباه شده! من بودم! خواستگاره نیت من بود. بعد از اون عبدالرضا اومد دنبال طاهره و حدود ساعت ده شب با عمه عزیزه و نرگس و محبوبه رفتیم ریشهر برای سینه زنی و تعزیه . اونجا خیلی خوشمزه منو نرگس روی صندلی نشستیم و سینه زنی بوشهری نگاه کردیم . شب تاسوعا توی امامزاده عبدالمهیمن توی دلم عقده شد سینه زنی ندیدم آخه امسال از دست دخترای خل ، بین قسمت آقایون و خانم ها دیوار فلزی کشیده بودند . بین دیوار ها یه فاصله 5 سانتی آزاد بود این دختر دبیرستانی و راهنمایی ها از این شکافه نگاه میکردند و هر کدوم یه موبایل دستشون به دوس پسراشون تل میکردند که بدونن کجا ایستادن و چی پوشیدن و اونا رو به دوستاشون نشون میدادند میخندیدند و موقع یزله هم دعوا شد و یزله تو هم پیچید . این تعزیه که شب 13 محرم برگزار میشه مربوط به زمانیه که زنان یه طایفه رفته بودند شهدای کربلا رو شبانه به خاک بسپارند . وسطای تعزیه دلم میخواست زودتر تموم شه بریم خونه بخوابیم آخه ساعت 3 شب بود . ان شاء الله سال دیگه به همراه دوستان توی مراسم امام حسین شرکت کنیم

 

حدیث امروز:

هر کس به شما نیکی میکند تلافی کنید و اگر نمی توانید ، دعایش کنید تا مطمئن شوید که تلافی کرده اید (حضرت محمد)

پیشنهاد امروز:

این روزا فصل یه گیاه خودرو به اسم توله اس (در مورد شهرای سرد ایام بهار رشد میکنه) که اونو خورد میکنند و میپزند و مثل اسفناج با ماست میخورند . میگن خاصیتش اینه که طبع گرم داره

 

نظرات 16 + ارسال نظر
هوای تازه جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.mehrdad-mobarhan.blogfa.com

اول همه ایشتابیسلاخ

مفارکه :پی

هوای تازه جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.mehrdad-mobarhan.blogfa.com

اگه کسی تا حالا به ما خوبی نکرده چی

میتونیم فحشش بدیم

میتونی خودت به یکی خوبی کنی
ان شاء الله که اونم نمک بخوره و نمکدون نشکنه

محمود جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:11 ب.ظ http://rishehr.com

تا حالا از بابام پس گردنی خوردی؟ :D

نه :D

طاهره خانم جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ http://tasnimm.blogfa.com

فقط خواستم بگم عبا سر کردن خیلی حال میده..
باقیش بماند..

برای ادمای لاغر خوبه نه آدمای پفی مثل من (حالا بیا خشواشم کن بگو نه کی گفته تو یه پا مانکنی)

رضا عنصرسیار جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

آره .. نوله خاصیت داره.....


خیلی از اون موقع گذشته .. چرا حالا تعریف می کنی..

مثل بازی فوتبال تکراری شده... هیجان نداشت... :دی

برنیشا :)) کی مو گفتم خیلی خاصیت داره

آخرین برگ پاییزی شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ق.ظ http://bargrizan.blogsky.com

عالی بود نوشته ات
حدیثت هم یاداوری به موقعی بود
لینکت کردم دوست عزیز

خداروشکر یاداور یه روز خوب بوده (آره دیگه؟)

رضا ( عبدو نامه ) شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ق.ظ http://abdonameh.blogfa.com

سلام .
چقدر اسم عبدالمهیمنه با میر علمدار شبیه به همه !!!!! خوب دختر یکم مطالعه ات رو بالا ببر . زشته بخدا اسم منطقه های شهر خود بلد نباشی . چیششششششششششش
زنگ زدن و فرار کردن رو پایه هستم اساسی . یه روز وقتی بچه بودم میخواستم این کار رو بکنم ولی دستم به زنگ نمی رسید به یه آقا گفتم میشه واسم زنگ بزنی ؟؟ مرده گفت چکار داری پسرم ؟؟ گفتم میخوام بزنم و فرار کنم . گوشم رو گرفت و پیچوند و گفت بار آخرت باشه زنگ خونه ی ما رو می خواهی بزنی و فرار کنی ها ( لبخند ) البته چند تا فحش آبدار هم بهم داد
انشالله مرواتون همه ساله باشه

من که نگفتم خودشه . گفتم توی بهمنیه یه خیابون معروفه که اسمش شبیه عبدالمهیمنه :D شبیهه دیگه! بگو چشم! اگه شبیه نبود چطوری عبدالرضا متوجه شد؟ >:) (این خنده شیطونیه)
حالا هم که همچین تغییری نکرده . هنوز باید پا بلندی کنی تا به زنگ برسی (سی مو میگی جلو وانت؟خوردیش؟)

رضا ( عبدو نامه ) شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ق.ظ http://abdonameh.blogfa.com

مو اینجا توله ی هندی میخورم اون هم با نمک و فلفل

توله هندی با فلفل :)) مرسی خیلی خوب بود

ه ( ح ) پ ر و ط ( ت ) شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.bahmani98.ir

از حدیثی که نوشته بودی خیلی خوشم اومد

قابل شما رو نداشت پسر خوب

رضوان شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ

دلم سیت تنگه...
بیو تو بغلم

آه بیوووووووووووووووووو >:D

مژگان شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ http://ninijon.persianblog.ir

کلی برات دستور غذایی جدید گذاشتمhttp://www.google.com/reader/shared/user/16114528101293121167/label/Blogs?c=CNanqqWQp58C

ای به قربان مژگان خانم خودم

آخرین برگ پاییزی یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://bargrizan.blogsky.com

یه اشتباهی کردم و ...

خدا نکنه! انسان جایز الخطاست . اگه جایی برای جبران وجود داره این کارو کن ولی اگه سعیتو کردی و هیچکاریش نمیشه کرد خودتو ببخش و زندگی کن

مهدی یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ http://afrand1000.blogfa.com

امیدوارم سال دیگه بیشتر بهت بچسبه
توله با کاکل هم می چسبه :دی
به کد زیری هم بگو مث بچه ادم صاف وایسه چشه که هی کج و کوله شده چیششش

بچه مث آدم ویسک! (خوب گفتم بهش؟)
توله و کاکل؟ ولی خداوکیلی فکر نمیکردی یه روز کلاس توله اییقد بالا بره که اسمش تو اینترنت در بیاد

هادی یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ق.ظ http://khalbos.blogfa.com

ایشالاه دلت همیشه با حسین باشه .

حالا میخوایین در بزنینن فرار کنین نهههههههه

:دی

شاید روز بعدی نوبت خونه ی شما باشه
من و طاهره آمادگی بدنیمونو بالا بردیم هر روز پیاده روی میکنیم که بتونیم خوب در بریم

آریا چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ق.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

شام غریبان رو غریبانه بخوابم؟ یعنی چی؟

عبد المهیمن رو کجات در اوردی خدا وکیلی؟ :D

ایشالا که هم این پسره به آرزوش برسه و بره سرکار، هم تو آرزو به دل نمونی و یه خواستگار برات پیدا بشه :D

خالی هم می خورنش توله رو آ.

آخه شب شام غریبان بود و اونشب هم کسی خونه مون نبود
عبدالمهیمن یکی از امامزاده های شهر بوشهره که معتقد زیاد داره
رضوان دختره
آره ولی خالی که خوشمزه نیس!

سام چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://sky88.blogfa.com

سلام عزیز من غریبم یه حالی به ما بدی خوشحال میشم

سلام جناب غریب . شما از کجا وب منو دیدین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد