خدا نصیبتون کنه ایام محرم خونه عمه عزیزه (مامان رضوان) یه حال و هوای دیگه ای داره . منظورم حال و هوای معنوی نبود . از این حال و هواها که با دختر و پسر عمه ها اونجا تلپ میشیم و ماماناشون مثل لودر از این روضه به اون روضه میرن و نذری جمع میکنن . اونم یه نفس . کلا برنامه ریزیشون برا جاهایی بود که توش نذری باشه . دیگه اینا ما رو هم به چشم نذری میدیدند . مثلا یه بار محبوبه گفت نمیاد . عمه زینب بهش گفت چیو نمیای؟ باید بیای ! حلیم سید خوشمزه ان ، تو اندازه یه نفر حلیم هستی
یه جوری شدم که همه آدما رو دوست دارم . خیلی حس خوبیه وقتی توی دلت ذره ای کینه حس نمیکنی و به زندگی و همه ی آدماش عشق میخوری . میخواستم چیزی توی سطل آشغال که گوشه حیاط رضوانینا بود بندازم و به همین موضوع فکر میکردم . یادم اومد یه بنده خدایی هست(از جنس مونث) که اگه کل کل ام کنند یه ثانیه تحملشو ندارم . نزدیک سطل آشغال رسیدم دیدم یه گربه خپل روی لبه سطل نشسته سرشو کرده تو آشغالا . نه که حواسم به اون فکره بود و یهو گربه یه قدمی خودم دیدم از روی شوک گفتم هاه . گربه هم سرشو برگردوند طرفم . من جیغ و دو . گربه هم که هول شده بود پشت سر من دو . دامن هم مدل راسته!
یه
اتفاقای بامزه عشقولانه ایی معلوم نیست افتاده یا نیوفتاده که منو رضوان تا پاسی
از عصر (آخه شروعش ظهر بود) یک فلسفه بافی های خرچنگ قورباغه ای میکردیم که به عقل جن هم نمیریسید
البته من هم از روضه ها بی نصیب نبودم و روضه عربا رفتم . اونجا شام لوبیا پلو با گوشت کنجه میدادند . یعنی اگه نذری نمیدادند که از دست این عمه ها چشم من روضه عربا نمیدید . وقتی عمه عزیزه تپلی با لبخند خوشمزه اش و خوشحالی تو چشماش میگفت فلان جا آش میدن ، آدم با این صحنه میپکید از خنده . توی روضه عربا همین که مداح شروع کرد ، عمه زینب چادر رو سرش گرفت و خوابید . هر وقتم بیدار میشد چادر رو صورتش می مالید یعنی داره اشکاشو پاک میکنه . عمه جان این عادت رو از مرحومه مادربزرگم (آ بی بی) به ارث برده . البته آ بی بی خُرررررررره (خُر پُف) هم میداد که کناریاش سُکش میدادند (میجنبوندنش) که بیدار شه خره نده . حالا یه دختر گیر ، جعبه دستمال کاغذی جلو عمه گرفته بود . هر چی هم عمه طوبی و مژگان میگفتند نمی خواد باز ایستاده بود . محبوبه از خنده زیر چادر جوری رو ویبره رفته بود که شونه هاش مثل آدمایی که هوروکه ی گریه شده اند (گریه شدید) میلرزید . بعدش برای سینه زنی همه چند بُر (ردیف) ، گرد ایستادند ولی مثل سینه زنی بوشهریها دور نمیخوردند بلکه جلو و عقب قدم بر میداشتند و دستاشونو توی هوا بالا می اوردند و محکم سینه میزدند جوری که جلو سینه شون قرمز میشد و روسریهاشون در میومد . بین اش هم استراحت داشتند همونجور که ایستاده بودند مداح یکی دو دقیقه به عربی مصیبت میخوند و تموم که میشد با هم جیغ میزدند و دوباره با همون ریتم تند سینه میزدند
ظهر عاشورا با سنج و دمبام (آخرش من نفهمیدم واقعا اسمش چیه) و زنجیر زنی از بهمنی تا میدون حر رفتیم که از امامزاده و جاهای دیگه هم هیئتهاشون اونجا جمع شدند و نماز جماعت خوندیم و با وانت همسایه عمه برگشتیم و توی راه با دخترا نوحه خوندیم و سینه زدیم و با مردم بای بای کردیم . ما هم که کونمون وانتی شده بود گفتیم مخشونو بزنیم برای شمر بازی ببرنمون بندرگاه . پشت وانت که بودیم نرگس کار عمه عزیزه داشت عمه روش یه طرف دیگه بود متوجه نبود . نرگس الکی دستشو جلو می اورد میگفت خاله بیا کیک فنجونی (در جریان اشتیاق عمه برای نذری جمع کردن که هستین) . تعزیه بندرگاه خیلی توپ بود . جایگاه تماشاچی داشت ( ولی ما روی ماسه ها نشستیم) و موقع جنگ ، آهنگ جنگ و موقعی که حضرت عباس طرف آب میرفت صدای شر شر آب میذاشتند و حضرت سکینه هم دختر بود! آخه بعضی شمر بازی ها حضرت سکینه پسره . وقتی حضرت سکینه اینقدر طبیعی و با سوز حرف میزد آدم گریه اش میگرفت . هی ما بغض میکردیم هی کارایی میکردند که ما خنده مون میگرفت . مثلا حضرت عباس دنبال یکی از آدم بدآ میکنه . آدم بده هول شد رفت بالای نخل . حضرت عباس هم اونو وسط راه از رو درخت کشیدش پایین . یا یکی از آدم خوبا جو گیر شد روی جسد راه رفت (خدایی شمره بد پیله شده بود بهش) . لب یکی از آدم بدآ هم توی دعوا پاره شد و منم انگار که کسی پیشم نیست میگفتم خدا کنه زودتر بکشنش تا درمونش کنن . رضوان گفت واخ واخ و همراه ردیفای جلو و عقب خندیدیم بعدش گفتیم "نه خوبنآ ". آخر سر هم با وانت رسوندنم طرف خونه . کسی الهه ی وانت سوار و ندید؟
حدیث امروز:
خدا میفرماید : فرزند آدم مرا می رنجاند ؛ به روزگار دشنام میگوید . روزگار منم . کارها به دست من است و من شب و روز را می چرخانم (حضرت محمد)
پیشنهاد امروز:
سفارش شده روزهای جمعه نماز ظهر رو کمی با تاخیر بخونیم
چه لطیف است حس آغازی دوباره
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس
و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن
وچه اندازه شیرین است امروز ...
روز میلاد ...
روز تو !
روزی که تو آغاز شدی
طاهره جونم عزیییییییییزم تولدت مبارک . کادو که هیچ ، ظرف ات هم خونمون جا موند
عجیب 1) الهه خواب میبینه : از وقتی موهامو کچل کردم موهامو جلو صورتم پر میدم . اول ها که این کارو کردم خواب دیدم شبه . من هم خیلی میترسیدم آدمایی که دخترا رو میدزدن سر رام بیان . هی تو کوچه های تاریک و بدون آدم میدویدم که به جایی برسم روشن باشه یا یه کسی باشه . یه در بزرگ بود که یه زنی داشت میرفت تو . دویدم که بهش برسم درو بست . نزدیکای در که رسیدم یهو در باز شد و یه آدمی با چادر سیاه اومد بیرون ولی صورتش پیدا نبود . توی خواب میدونستم اون شیطونه . جیگرم پکیده بود . اونم میرقصید و دورم میچرخید و با یه صدای وحشتناک میگفت "ما تبدون" که با وحشت از خواب بیدار شدم . اذون صبح شده بود . تا چشمامو باز کردم از سر تختم بابا رو صدا زدم گفتم ما تبدون توی عربی وجود داره ؟ توی قرآن نگاه کردیم . تبدون یعنی آشکار کردن . "ما" معنی رو منفی میکنه . شاید بشه خودتو آشکار نکن . شایدم معنی نداشته باشه . حالا این یکی . چند شب پیش یه خواب دیدم که اون دیگه ترسناک نبود . خواب دیدم چشمام عفونت کرده میخوام برم بیمارستان ولی مامانم ضد کرده بود که بریم نماز جمعه . توی کتاب تعبیر خواب نوشته بود اگه چشمت کور شده باشه یعنی جزء گمراهان هستی ولی اگه آسیبی به چشمت رسیده یعنی یه کاری از روی نادونی انجام میدی. من بیشتر فکر میکنم علتش چیزای بدی باشه که حدودا دو هفته ایی میشه موقع خواب بهش فکر میکنم . نه اون بدآها . یه بدای دیگه . شدیدا میل به خودکشی پیدا کردم . نه نه اصلا نترسین من هیچوقت این کار اخمخانه رو انجام نمیدم . فقط شدیدا دوس دارم نباشم که هم خودم آرامش داشته باشم هم کسی رو اذیت نکنم . (بازم میگم نگران نباشین این فکر ممکنه برای هر کسی تجربه بشه ولی مهم نیست باشه؟)
عجیب 2) کلید اسرار : علی و زنش هفته پیش شیراز بودند که مبل انتخاب کنند . یه بار که رفته بودند رستوران وقتی میخواستند پول میز رو حساب کنند آقای رستورانی بهشون میگه میز شما قبلا حساب شده! دوتا آقا که فلان میز نشسته بودند برای شما هم حساب کردند و خواستند تا تموم شدن غذاتون به شما چیزی نگیم . آخه چرا؟ اگه آشنا بودند (اونم توی شیراز) چرا سلام نکردند . چرا موقع غذا خوردن حتی به اونها نگاه نکردند . از نظر سنی هم میانسال بودند (نکته کنکوری) . من میگم اینا سر چیزی شرط بندی کردند که هر کی ببازه نه تنها میز خودشون بلکه میز اینها رو هم حساب کنه . شما چی میگین؟
عجیب تر از همه ی عجیب ها اینه که زهرا خانم هنوز زنده اس! زهرا خانم که حدود 55 سال داره اومده بود خونه ما . میگه کنترل تلوزیونشون خراب شده.
میگم خراب شده؟
_آره البته تقصیر خودمه سر قضضضضضضضضا جاگیرک ندارم غذا جلو تلوزیون میخورم با دست چرب هی شبکه عوض میکنم
+ زهرا خانم یعنی به خاطر چرب شدنش خراب شده؟
_ آره . البته من بعد از غذا سریع اونو زیر شیر آب میگیرم ولی فایده نداره!
حدیث امروز :
خدایا خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم (دکتر علی شریعتی)
پیشنهاد امروز :
بعضی وقتها پیش می آید میخواهید سرزده جایی جُل (یا چتر) شوید و با در بسته مواجه میشوید . در این مواقع برای صاحب خانه نشانه بگذارید . نشانه های پیشنهادی ما : آویزان کردن یک عدد پوست نارنگی به دستگیره در / گذاشتن یک عدد سنگ بزرگ جلوی در / نوشتن عبارت "ما آمدیم شما نبودید" ترجیحا بدون ذکر نام که یه مدت توی کف بمانند چه کسی آمده بود
یکی بود یکی نبود . موبایل روی ساعت 5:30 صبح تنظیم بود که نماز بخونم و بعدشم آماده شم برا هلیله3 . همه چیز تحت کنترل بود و از فاطو کچل هم مجوز رسمی داشتیم . چشمام بسته بود که شنیدم بابام و علی دارن با حالت خل خلکی عید غدیر تبریک میگن (اه که از دست این علی ما خلاصی نداریم . تا زنش یه روز میره یه جایی اون برمیداره میاد) . توی دلم گفتم آخ جون صبح شد و یه لبخند به اییییییییییییین طویلی روی لبم نقش بست . آغایی که شما باشین و خانمی که خودم باشم یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم که نوشته بود 19:35 . تا نگو ساعت گوشی تنظیم نبوده . در عرض 10 دقیقه (بدون اغراق) / دبلیو سی (واجبه!) و صورتمو صابون زدم و مانتو پوشیدم و حتی یادم رفت پلیور بردارم و از خونه زدم بیرون . یعنی آآآآآآآآ تو دل مو موند یه بار سر برج با بچه ها بایستم و حرف بزنم . این تن کفن کنن ببخشین . البته مو خو بار سومم بود دیر میکردم . در واقع سه تا هلیله هم بیشتر نرفتیم . و رفتییییییییییم؟هلیله
جاهامونو پهن کردیم و خودمونم پهن شدیم و آهنگ ملایم
و صبحونه/ که از قضا یه بنده خدایی (روزبه) گفت انگاری بارون میاد! و نم نم بارون
اومد . و بازم بنده خداهه گفت الانه که تند بشه . و تند شد و گفتم روزبه دیگه نگو
بعدش تگرگه . یه عده تو ماشین رفتند و من پتو رو خودم گرفتم و چتریاش چتر و بقیه
هم بیخیالی طی کردند ولی بارون تنده زیاد طول نکشید . هی کجا بریم کجا نریم گفتیم بریم
کنار دریا (یکی دو دقیقه بیشتر فاصله نداره) که اونجا هم یه گل بارون نرمی رومون
زد . در کل بارون خوش بود . اولش من پشت وانت امین ایستادم . ماشین که خواست حرکت
کنه بقیه هم یکی یکی خودشون انداختن بالا جوری که آخرش خرما چپون شدیم و شعر
خوندیم و برگشتیم طرف زیر اندازامون . عمرانیاش چاله کندن و زغال و بدبختی تا آتیش
گرفت و جوجه سیخ زدن و والیبال بازی کردیم و یه صورت ولمی هم اونجا بود که قشنگ
نصفش چر کرد . وقتی توپ خورد تو صورتم احساس کردم صورتم یه وری شده! واااااااااااای
توی بارون موهای من حلقه حلقه شده بود . تازه هم موهامو کچل کردم دیگه قشنگه .
میگم بعضیا خیلی با تعجب نگام میکنن نگو مال همین بوده! یکی از این نگاهها دیگه
خیلی خیلی تعجب بود جوری که رفتم تو آینه نگاه کردم دیدم واااااااااااویلا ! عکسایی
که گرفتم باید دیدنی باشه بشینین پاش مث جوک بخندین دلتون وا شه . بعد از ناهار ، اینبار
دخترا پشت وانت سوار شدیم و جیغ و کل که بریم ساحل . منم رو لب در که قفل و تا
میشه نشسته بودم و پاهام رو پدال بود ، ماشینای بقیه بچه ها که پشت سرمون بوق بوق
و چراغ میزدن میدیدم . از قیافه این میلاد معلوم بود که چه کیفی میکرد اگه من می
افتادم . یه چیزایی هم میگفت مفهوم نبود فقط مطمئنا دعای خیر نبود . روی ماسه های
نرم ساحل نشستیم و ماسه بازی کردیم که شامل پرت کردن ماسه به هم و مجسمه ی ماسه ای
تیر تو قلب و نوشته ایی که قبل از اینکه نویسنده دستشو بتکونه زود یکی باید روش
راه بره و کوه برفی و ماکت ماسه ای خانه وب نویسان بود . چول تر از بقیه من بودم
که کفشم از همون اول تا آخرش در اوردم و موهامم که همچنان حلقه حلقه .
تلگرافی خوردنی : کیک آقای زیارتی با چای/ رولتی که میتونست کامل توی دهن هادی بره / تخمه مخلوط آفتابگردون و ژاپنی که جیگر زهره خین شد از دست بچه ی کوچیکو / پفک و پفیلا که در این قسمت رفته بودم قبلیا رو به چرخه انرژی برگردونم / موز و پرتقال که عملیات پر طرفدار و محبوب پوست پرت کنی کمی تا قسمتی در مورد موز انجام شد و بای بای
جوجو 1) سیم کارت دائمی قبلیمو پس گرفتم . زین پس شماره همراه اول اعتباری رو میتونین پاک کنین . چه شماره ی خوشمزه ای داشت مالامال از شیش
حدیث امروز :
طبیب حقیقی خداست و شاید چیزی برای تو خوب باشد که برای دیگران بد است (حضرت محمد)
(خدایا شکرت برای چیزی که ندادی . خودت هر وقت صلاح
دونستی اونو بهم بده)
پیشنهاد امروز :
با لوازم آرایشی روی صورتت قیافه دراکولا با چشمای
وحشتناک بساز (البته همچین فرقی هم با قبلیتون نداره)
الهه الهه خدا ؟ خشششششششش خدا بگوشی؟ صبرم به ته ریق رسید اگه میخوای منفجر نشم صبر بفرست
یعنی آآآآآآآآآآآآآآآآ خیلی خنک نخش شدم . حالم از خودمو وبم داره بهم میخوره
. اگه ببندیشم ننگش رو پیشونیت می مونه تا
حرف بزنی هی چپ و راست میگن برو عامو وبت ببندا
. چند روز دیگه که حالم بهتر شد یه
پست ناز (به قول حسن غلامی) از هلیله 3 مینویسم باچههههههههههههههه؟