تلفن زنگ خورد و رضا گوشی رو برداشت . یکم که حرف زدند دوباره تلفن زنگ خورد . رضا دوید توی اتاقم و تند تند گفت خودت گوشی بردار یه خانمیه یه حرفایی میزنه من متوجه نمیشم خدا دوستم داشت که قطع شد . هی میرفتم سمت تلفن پرسیدم مگه چی میگه ؟ گفت میگه ماشین دارین و مدلش چیه و بعدش علمی حرف زد. گوشیو که برداشتم گفت الان من داشتم با یه آقا صحبت میکردم . گفتم داداشم بود ولی حالا نیستش چی شده؟ اومد توضیحاتی درباره یه قطعه جدید داد که روی ماشین نصب میشه و از مزایاش و این چیزا صحبت کرد (به اینا میگن بازاریاب درسته؟) داشت ادامه میداد منم فیلممو استاپ کرده بودم و حوصله نداشتم گوش بدم با یه لحن بچه ریقویی گفتم نگاه من اینا رو بلد نیستم . گفت خب ... بزرگترت خونه نیست؟ داداش ات نیومد؟
یعنی چی اونوقتتتتتتتتتتت؟ میگن وقتی یه چیزی دوست داری بشنوی دقیقا همونو میشنوی . هی من میگم یه مدت از نعمت دیدن (صرفا دیدن, نه اینکه "خوندن") الهه جون معاف هستین هی شما اصرار دارین و خوشحالی می کنین و تشویق پشت تشویق که یارو بای کرد
حدیث امروز :
خداوند از بنده اش خشنود میشود که غذا بخورد و خدا را بستاید و آب بیاشامد و خدای را سپاس گذارد (حضرت محمد)
پیشنهاد امروز :
یه دستگاه هست به اسم فلیور ویو که غذا بدون روغن درست میکنه . ما که ازش راضی هستیم . نه مثل توستر کم قدرته و نه مثل مایکروفر پیتزا و کیک ونون رو خشک میکنه