کمتر از یک ماهه که توی مغازه برادر زن علی (کوکای بزرگم) کار می کنم . چهار روز در هفته و دو شیفت برای 200 تومن. البته عصر شنبه ساعت هفت تعطیل می کنم که به یکی از کلاسام برسم . بعضی از دوستام میگن حیف تو نیست نابغه کلاسمون (این ترم دوباره با معدل 19 شاگرد اول شدم) باید منشی یه مغازه باشه؟ آخه به شما چه؟!!! نه که حیفم نصف حقوقم یعنی ماهی صد تومن به من بده تا نرم سر کار حیف نشم! حالا اینا رو ول کنیم بریم سر مشکل اصلی من توی مغازه که داره منو روانی می کنه . توی مغازه من خیلی حواسمو جمع می کنم پول که از مشتری می گیرم میشینم دونه دونه می کنم و می شمارم . خودم می شمارم یه عدد به دست میاد. فریبا میشماره یه عدد دیگه میده . فاطیما میشماره یه عدد دیگه میده . آخر سر میبرم بانک توی حساب میریزم کارمند بانک یه عدد غیر از عدد سه تامون میگه. همیشه هم میبینم آخر کار پول زائوندم (نه که لیسانسم مامایی بود) یعنی پول دخلم صد هزار به بالا بیشتر از حساب کتاب دفترم میشه (صد که میگم کوچیکوشه هااا). منم مجبورم کل اجناس مغازه رو بشمارم که بدونم چیو فروختم که توی دفتر ننوشتم. اونوقت میبینم موجودی مغازه هم تکون نخورده. یعنی انگار یکی نه چیزی خریده نه جنسی بیرون برده فقط محض رضای خدا پول گذاشته توی دخل من . حالا یه مورد دیگه اینه که حساب دفترم و پول دخل با هم برابرند ولی اجناس مغازه بیشتر از چیزیه که باید باشه یعنی انگار یکی از مغازه خرید کرده و پولشو پرداخت کرده ولی جنسشو نبرده. امروز صبح پولا رو شمردم و دویستا دویستا با کش بستم خیلی ذوق مرگ که بالاخره موجودی مغازه و حساب دفتری و پول دخل با هم کاملا جورند . کارمند بانک پنجاه هزار تومن پس داد گفت اضافه. دلم می خواست بشینم وسط سالن بانک موهامو نه که بکنم ... بسوزونم.
حدیث امروز :
هلاک پیشینیان شما از آنجا بود که دزد معتبر را رها مىکردند و دزد ضعیف را مجازات مىدادند . (حضرت محمد)
پیشنهاد امروز :
یاد بگیر هر روز حساب جیبتو داشته باشی . اگه تمرین کنی زرنگ می شی و بعدا در آینده تو کار هم حساب دخلت داری.