الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

شبِ با من بودنت خوش (قسمت هشتم)


لاله بدون اینکه سرش را برگرداند زیر لبی گفت : "جواب نده" و به سرعت قدمهایش افزود . ولی امین به دنبال او نیامد . لاله با تعجب برگشت . امین گفت : خودیه بابا بیا . معرفی میکنم آقا امین و دوستشون سامان . و ایشونم لاله خانم

سامان شاکی شد و گفت : حالا ایشون آقا امین اونوقت ما سامان خشک و خالی؟ سامان جونی ، سامان کوفتی چیزی! اصلا این خانم اجنبی منو از کجا میشناسن؟ تو ناموس حالیت نیست عکس پسر مردمو به یه دختر غریبه نشون میدی؟

هلیا با التماس به آسمان نگاه کرد و گفت: ای خدا از دست این امین . سامان نالید "وقتی فکر میکنم چه عکسایی تو گوشی تو دارم موی بدنم سیخ میشه"

امین جواب داد : مخصوصا اونی که با یه من آرایش جلو دوربین چشماتو کاج کردی . یا اونی که سرتو از خشتک پاره پیژامه بابات در اورده بودی ! بازم بگم؟

سامان دستانش را به التماس باز کرد و گفت : عزیز دل من! تو که همه رو گفتی دیگه چی میپرسی؟

امین : آخه هنوز اون موردو که شکوفه روت جیش کرده بود و چلیک چلیک از لباس ات میچکید نگفتم.

هلیا غش خنده شده بود . شکوفه! جیش! و دوباره  از ته دل غش غش میخندید .

سامان رو به هلیا گفت : خنده هاتو بکن که باید کم کم بریم علی پشت در نمونه

هلیا : نمی مونه . اوناهاش ! داره میاد

لحظه ای بعد موتور علی کنار آنها ایستاد و سلام کرد . هلیا پرسید : چی شد؟ برگشتی!

علی : جلوتر موتور گیریه . تا دیدم سرو ته کردم .

امین موزیانه به علی نگاه کرد . آنقدر شرورانه که علی با آنهمه ادعا سر به زیر انداخت . سپس برای اینکه حال درونی خودش را عوض کند گفت : برای بازی بعدی استادیومو استاد میکنیم دیگه؟

سامان : ما که اصلشیم . هر وقت نرفتیم ریپ زدند . انگار دم تیم به دم ما وصله

پس بالاخره هلیا می توانست یک بازی فوتبال را واقعا زنده ببیند . چیزی که فاطمه بیزبان همیشه آرزوی آن را در سر میپروراند . هلیا با تردید یه سامان گفت : سامی اگه بخوای میتونی یه دخترو قاچاق کنی استادیوم؟

سامان پوزخندی زد و جواب داد : مثل ماست! یادته یه بار علی رو دختر کردیم و گفتیم نامزدمه؟ حتی باباشم نشناختش و فکر کرد واقعا نامزدمه

هلیا هیجان زده به امین گفت : منظورم به فاطیه ها ! بهش بگو ببینیم نظرش چیه ؟

چشمان امین از تعجب داشت از جا در می آمد "تو دیوونه شدی؟ واقعا به عقل ات دارم شک می کنم! آخه یه دختر بره وسط اینهمه پسر بگه چی؟"

هلیا با دلخوری گفت : تو چرا برای اون تصمیم میگیری؟  هر کی خربزه بخوره پای لرزشم میشینه

امین عصبانی غرغر کرد "هر کاری دلت میخواد بکن . به من ربطی نداره ولی از من میشنوی کار درستی نیست"

علی : حالا چرا اعصابت خورد میکنی . بذار خودش بگه میخواد یا نمیخواد

لاله این پا و آن پا می کرد و سرانجام توی گوش امین گفت : دو ساعت دیگه عادل میاد دنبالم . بریم خونه تا لباس ست کنیم و بتونیم سر فرصت آرایش کنیم .

امین سرش را تکان داد و در حالیکه شالش را روی سرش مرتب می کرد رو به جمع گفت : پس خبرتون میدم . کاری ندارین؟

سامان موتورش را روشن کرد و گفت : اگه جور شد فردا صبح بریم بیرون شهر . هم پیک نیک ، هم یه تست لباس قبلش داشته باشیم

*************************

: الو فاطی سلام

_ علیک بی معرفت! کم پیدا شدی

: شما رو قابل نمیدونیم . فاطی یه چی میگم بگو نه

_ بگو نه

: هه هه خنک  . نمیگما ؟!

_ خوب نگو

: باشه نمی گم

_ بگو

: نه دیگه

_ غلط کردم

: کمه

_ پر رو نشو بگو

: یکم دیگه التماس کن تا بگم

_ میزنم جلوبندیتو پایین میارما . خب بگو دیگه

: حالا چون به پام افتادی باشه . ولی جوابت نه هست . متوجه ای که؟

_ وای خداااااااا . میکشمت بگو دیگه

: فاطی دلت میخواد تغییر قیافه ات بدن بندازن ات جلو یه عالمه پسر گرگ توی استادیوم ورزشی؟

_ بگو جلو شیر . جلو هیولا . جلوی هلیا . من هستم . پایه ام . بریم

: به دنیا اومد!

_ چی میگی؟

: دو قلوهای گاومونو میگم . فردا صبح آماده باش که با امین و دوستاش بیایم دنبالت گل گشت خارج شهر تا لباسایی که قراره بپوشی رو تست بزنی

_ هیلی تو از اونها مطمئنی؟ خطرناک نیستند؟

: خطرناک تویی با اون عقل فندقی ات . دختر دوست داری فوتبال ببینی از تلوزیون ببین . ولی از اونا مطمئن باش . اگه هم نگاه چب کنند قلم پاشونو خورد میکنم

_ هیلی تو این پسرا رو نمی شناسی . اون داستانه رو شنیدی که آقاهه شب خونه برنمیگرده میگه خونه دوست صمیمیشه . زنش  به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونه اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست

: این جزء خاطرات کودکی من محسوب میشه! تکراری تر نداشتی رو کنی؟

_ باز این حرف زد!

: راستی سایز بدنت رو هم اندازه بگیر که لباس پسرونه برات جور کنیم . بهم پیامک اش کن

_ باشه . ناهار فردا با من .

: التماس میکنم . سخته . ولی سعی خودتو کن ما زنده از دستپخت تو در بیایم . بای

و زود گوشی را قطع کرد تا فاطمه را در کف جواب دادن بگذارد .

 

" بوت ات میکنم . بوت چیه؟ رپ آی دیتو میدم . ای حنای خشک سرت بذارند! فاطی بله رو داد" . هلیا با خواندن پیامک امین خندید و گفت : بچه ها بریم تو کارش . فردا اوکی شد

علی نیشخندی زد و گفت : کله خریش به خودمون رفته

سامان : امشب جنگه! بازی چلسی با لیورپول رو همگی خونه ما افتادین

هلیا پرسید : چه ساعتی هست ؟

سامان : دوازده و نیم

ولی آن ساعت تکرار سریال مورد علاقه هلیا بخش میشد . برعکس فاطمه که بیوگرافی کامل بازیکنان را از بر بود، هلیا چندان علاقه ای به تماشای بازی های خارجی نداشت . بهانه ای آورد و به خانه برگشت . همین که تلوزیون را روشن کرد پدر امین که تا چند لحضه قبل توی هال دراز کشیده و چشمانش را بسته بود ، گرد نشست و گفت : بزن فوتبال

هلیا آهی از ته دل کشید . مشکل آنجا بود که او حتی امکان اعتراض هم نداشت . با صلوات و نذر و نیاز گفت : بابا برو بخواب چشمات قرمز شده!

پدر گفت : وقتی لیورپول سه تا گل بزنه میخوابم

هلیا گفت : پس من دعا می کنم همین الان سه تا گلشو ...

هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که لیورپول گل اول را به ثمر رساند . گزارشگر تلوزیون فریاد زد "یک گل زود هنگام در همین دقایق اول بازی" . دهان هر دو از تعجب باز ماند . هلیا گوشه چشمی برای پدر امین نازک کرد و گفت : دست کم گرفتی؟ این روزآ فرشته ها روی سر من طواف میکنند



توضیحات

____________________________

خودم از سفره عقدم راضی هستم . هنوز کامل نشده . فکر کنم باید شبا هم بیدار بمونیم تا تموم بشه . آخه شنبه و یکشنبه روز ارائه اش هست


نظرات 12 + ارسال نظر
Masoud جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ http://masoud88.blogsky.com/

سلام.

حق و عدالت در وبلاگ حق و عدالت پا برجاست حتی در آخرالزمان.

حق و عدالت ؛ وبلاگ شخصی مسعود کلهری نژاد.

تشریف بیاورید...

صاحب تشریف باشین p-:

رضا عنصرسیار جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.donyayeakkasi.blogfa.com

خوب.. بود...

ای بابا .. یه جوری مشخصش کن .. ای امین که می گی امین اولیه یا امین فعلی .؟!!!!!!! :-o

و همچنین هلیا..........

گیچمون کردی خو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



وقتی راوی داستان میگه امین منظورش به امین واقعی هست که ظاهرش دختر شده . ولی وقتی علی یا سامان میگن امین اونا نمیدونند چه اتفاقی افتاده پس منظورشون به هلیاس که پسر شده چون اونا ظاهر رو میبینند
امین و هلیا همدیگه رو به اسم واقعی شون صدا میزنند ولی جلوی بقیه نمیتونند و مجبورند به اسم ظاهر فرد همو صدا بزنند . به نظرم مسئله سختی نمیاد

دانشجوی بدبخت سابق جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.fancy-meeting-you.blogfa.com/

سلام. راست می گه گیچ شدیم. راستی سفره عقد کیو درست می کنی؟؟؟

بالا توضیح دادم :-*
برا کلاس سفره عقدم هست و بعدش قرار بود برا رضوان باشه

هوای تازه جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://mehrdad-mobarhan.blogfa.com/

این قسمتم مثه قسمتای دیگش حرف نداشت برو نهمیش

سفره عقدتم ایشالا هر چی سریعتر ok بشه

مرسی ککایی مهربونم

آریا جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

پاراگراف سوم خط اول
التمای=> التماس

آریا جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

یارو اگه نگاه چپ کنه قلم پاشو می شکنه؟ عجبا. چش چه ربطی به قلم پا داره؟ حکایت ... و شقیه س آ :D

حکایت خوبیه D-:
به نظرت چی جایگزینش کنم؟ :)

آریا جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

چرا از منچستر بدت میاد؟ :D

ولی از شوخی گذشته. من در مورد اسمش مشکل دارم. یعنی هیچ ربطی بین اسم و داستان پیدا نکردم. نمی دونم این اسم پیشنهاد کسی بوده؟ یا خودت انتخاب کردی.
اگه پیشنهاد کسی بوده، به نظرم بیشتر دنبال یه اسم شاعرانه بوده تا اسمی که به داستان بیاد.
این از نظر من.

منچستر؟ چلسی رو میگی؟ نمیدونم ولی هیچوقت ازش خوشم نیومد . موزیه "-:
یکم صبر کنی ربطشو میبینی :)

آریا جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://slot-of-key.blogfa.com

سفره عقدم می تونی براش مث اسم این داستان، برنامه بذاری.
یعنی یه عکس ازش بگیری و بذاری تو وب و از همه بخوای نظر بدن، بعد که همه نظر دادن، بدون کوچکترین توجهی به نظر دیگران بری هر جوری خودت می خوای بچینیش :D

حالا البته من نمی دونم. شایدم این اسمه پیشنهاد یکی از دوستات باشه آ. شوخی کردم.

جالب بود :))

رضوان جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

انشالا که خوشگل میشه
نگران نباش خواهر

رضوانی حتی اگه جشن نگرفتی میتونیم تو آتلیه بچینیمش . خودمم برات قند می سابم p-:

نرگس یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

الهه تند تند بنویس !
عکس سفره عقدتو هم بذار .

چشم نرگس خاتونکم :-*
الان عکسو آپلود کردم

رضا (عبدو ) دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://abdonameh.blogfa.com

قسمت ۸ خوانده شد . جلدی دختر که منتظر بقیه اش هستم

سر ات نپخت ککایی ؟
مو خوم اییقد نمیتونستم همش با هم بخونم

کاشف شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ http://pasargadins.blogfa.com

مزایای بیمه عمر و تامین آتیه پاسارگاد
نوشته شده در تاریخ جمعه بیست و چهارم اردیبهشت 1389 توسط حیدر کاشف | نظر بدهید
خودتان مقایسه کنید....


1:پرداخت حق بیمه از 20000تا334000 تومان در ماه به انتخاب بیمه شده


2:انتخاب مدت زمان بیمه از 5 تا 30سال

3:تعلق گرفتن15 تا20 درصد سود تضمینی به سرمایه شما

4:پرداخت کل سرمایه و سود شما در پایاین قرارداد در صورت حیات بیمه شده یا به انتخاب شما به صورت مستمری

5:تعلق گرفتن غرامت فوت طبیعی تا سقف100میلیون تومان+سرمایه بیمه به بازماندگان

6:تعلق گرفتن غرامت فوت در اثر حادثه تا سقف 100میلیون تومان+غرامت فوت طبیعی تا سقف 100میلیون

تومان +سرمایه بیمه به بازماندگان

7:پرداخت کمک هزینه درمان بیماریهای خاص به بیمه شده تا سقف 10میلیون تومان بدون کسر از سرمایه

بیمه

8:معاف از پرداخت حق بیمه در صورت از کار افتادگی دائم

9:پرداخت وام تا سقف 90 درصد از ارزش بازخرید بیمه با سود 3 تا 4 درصد در کمترین زمان ممکن

10:قابلیت بازخرید بیمه نامه بعد از 6 ماه

11: معاف از مالیات

12:پرداخت درصدی از سود مشارکت در منافع در پایان قرارداد

مشاوره رایگان حضوری:09177740741

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد