خورشید و کوه و رودخونه


اینقد اتفاقات افتاده که حوووووووووصله ام نمیشه بشمارمشون چه برسه به اینکه بنویسم . مدتیه ساکن شیراز شدیم کم کم داره گشادی به ما هم سرایت میکنه . اولیش همین بود که رضا دانشگاه شیراز قبول شده و ما هم همگی مثل پرستوها کوچ کردیم . البته از نوع اون پرستوهایی که نمیخواستند بیان ولی مامانشون به منقار گرفتشون و بردشون (باید بگم منقار یا نوک؟ منقار مربوط به کلاغ نمیشد؟) . الان برای تعطیلات نوروز اومدیم بوشهر . تا از وطن دور نباشی نمیفهمی که چجور ممکنه فلکه برج رو ببینی و هوس نکنی از ماشین پیاده شی بر خاک وطن زانو بزنی و ببوسیش. اتفاقات بعدی رو بعدا مینویسم ...


http://www.up.iranblog.com/images/g9oo5fkjivl5iikwxgb2.jpg


این اثر هنری رو میبینید؟ بهار کشیده . رودخونه رو میبینید؟(مشکی رنگ زده). میدونید اون چیزی که روی سر رودخونه اس چیه؟ (همین که شبیه گله) . اولش بهش توجه نکرده بودم . دفعه بعد که اومد بهش گفتم این چیه؟ یه جور که انگار یه چیز واضحه میگه : خب شیر آبشه دیگه!

اون تپه ای که سمت راسته هم اتوبوسه . اون نقطه های زیر اتوبوس چرخهاشه (نه که اتوبوس طولش زیاده پس چرخاشم باید زیاد باشه!) . محتویات داخل ماشین صندلیها و بالا هم شیشه هاست . اینو تند تند کشیده . سر حوصله که میکشه صندلیها سر جاشونند. این دختر فوضوله که ژست گرفته هم همین بهار پیکاسوهه


http://www.up.iranblog.com/images/xh3w76bsgzh0keq16p6.jpg

حدیث امروز :

شام بخورید هرچند مشتی خرمای کم بها . زیرا شام نخوردن مایه پیری و ناتوانی است (حضرت محمد)

پیشنهاد امروز :

اگه دنبال یه کتاب خلاصه و نکته گوی عالی همراه تست کنکور سالهای قبل هستید پوران پژوهش رو پیشنهاد میکنم. وقتی میخونم از بس شیرین گفته سیر نمیشم