میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

سلام دوستان! یک اتفاق تاریخی افتاده

شوهر کردم؟

نه

قراره شوهر کنم؟

نه

درباره شوهر کردنه؟

نه بابا یکم فکرتونو از این جور چیزای پیش و پا افتاده بالاتر ببرین . دووووووستان بلاگی! من بازم رژیم هستم

دوستان :

آیا این رژیم نیز به جمع رژیم های شکست خورده قبلی میپیوندد؟ آیا الهه مانکن میشود؟ آیا کسی بین شما امیدوار است؟ اصلا من به خاطر اونی که اون گوشه نشسته و اشاره میکنه امید داره ثابت میکنم مننننننننن مییییییتوانم. آه؟ کوشی؟ کجا رفت؟ و بااااااااااز هم دوووووووستان . هم اکنون یک بچه made in عاشوری با شما صحبت میکند . بالاخره ما بار کردیم . اینجا خوب است . ولی کوچک است . و من تا قدم برمیدارم نفس در نفس علی میشوم . اینجا دو اتاق دارد که من و علی و رضا در یکی از آنها چپانده شده ایم . اوضاع بسیار چولی است . علی سرمایی است و در اوج گرما در اتاق را مبندد تا حسابی بخار بزند . آقا رضا دوست دارد یخمک بزند و درست روبروی میشتی بیشی (میتسوبیشی) در هال میخوابد . و من که این وسط نرمالشان هستم آواره ای بیش نیستم . گاهی یخ میزنم و گاهی روی سر علی خراب میشوم . زمانی علی آرزو داشت  وقتی حوصله اش سر میرفت به اتاق من بیاید ولی سریع به بیرون پرت میشد . حالا این همه جا ، صاف می آید ور دل من مینشیند و لپ تاپ کار میکند و خرچ و خرچ آدامس میجود . امروز صبح زود با پررویی تمام چراغهای اتاقم را لین کرد (یعنی هر چه بود و نبود را روشن کرد) در صورتیکه یک لوستر با سه چراغ پر نور درست ورودی اتاق من از بیرون روشن بود و تازه زیر لب به صورت هووووووووم هوم هوم هووووووووووم  زمزمه میکردند که من مجبور شدم هندز فری بگذارم .  آنوقت دیشب که میخواست بخوابد و من پی سی کار میکردم دلم سوخت و چراغها را برایش خاموش کردم . سعی میکنم با او مثل یک دیوار برخورد کنم ولی آخر من با دیواری که دندان دارد چه کنم؟ ما هر جا برویم باید یک نگهبان فوضول داشته باشیم . خانه روبروی ما دکه ی (پاتوق) زنان محله است .  یک پیرزن چند خانه بالاتر مینشیند که مادرم تعریف میکند یکی از زنان دکه نشین زیر چل (بغل) او را گرفته و به محل دکه میرساند . آنها به دنبال یک سوژه هستند که خوراک حرف چند روزشان جور باشد . مخصوصا صاحب خانه ی روبرویی که با نگاهش از سر کوچه تا وقتی وارد حیاط میشوم مرا دید میزند و نمیدانم در آن موقع درباره لباسم اطلاعات برای تعریف ذخیره میکند یا مساله دیگری در کار است. او شب و روز ندارد و عضو ثابت است و بیشتر اوقات به تنهایی در این گرما و شرجی امر مقدس دیدبانی را انجام میدهد .من فقط صبح ها ساعتی که موقع ناهار پختن است او را زیارت نمیکنم . در خانه شان یک پرچم سبز زده اند . خاک عالم مادر می خواهد روابط اجتماعی قوی اش را به رخ جهانیان بکشاند و با آنها روابط حسنه ایجاد کند و وقتی زیارتیشان برگشت پودری بخرد و زیارت قبولی بزند . میدانی ؟! من همسایه یک گلدان شمعدانی هستم

 

حدیث امروز:

صبر و آرامش از آزاد کردن بردگان بهتر است و خدا صاحب آن را بی حساب به بهشت میبرد _حضرت محمد

(اگه من بتونم این چند ماه باقی مونده رو صبر کنم، شامل هر کی نشه مطمئنا جای من ته بهشته )

پیشنهاد امروز:

اینبار چندتا چیز خوردنی بهتون پیشنهاد میکنم

خوردن چیپس همراه با سالاد الویه

شکوندن تخم مرغ توی کنسرو بادمجون

دوغ ایشمیلی (یه جوری تیزه)

دلستر با طعم انار یا هلو