الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

الهه و چراغ جادو

تنهایی فقط زیبنده خداست

بر باد رفته

خون دل می خوری بزن و بزن نیم کیلو کم میکنی و  اصلا اههههههههههه وقتی من میرم شیراز حتما باید وزن اضاف کنم . از بس بابا صبح نون سنگک گرم و آش شیرازی میخره و توی ماشین هم بستنی و هله هوله های خوشمزه میارن که آدم فقط باید کور باشه که جلوش باشه و نخوره . با این دستگاهها که قد و وزنتو با سن و جنسیتت مطابقت میده گفته 4 کیلو اضاف هست . ای مرگ! اینقد خوردی به کجا رسیدی؟ (من اینجوری نوشته باشم . دلیل نمیشه! تو که میدونی با یه خانم محترم طرفی درست بخون . باید بخونی عزیزم اینجوری که داری میل میکنی ایشالا چشم دشمنت کور ولی به یاد بیار که افق های روشن در انتظار تو سوسو میزنه). بهتر شد . هاااااااااااا .. خوب .. رفتیم شیراز . یه مانتو گرفتم چشمتون روز بد نبینه مامان چول و چپلمون کرد . مامان و عمه توی یه مغازه (دقیقا مغازه اولی) ایننننننننقد موندن و هی پرو کردن و اینا من خسته ام شد از اونجا خارج شدم و رفتم یه جا دیگه . آقای فروشنده خیلی باکلاس و فشن داشت با یه خانم که صدای شیرازی غلیظش از پشت تلفن کاملا شنیده میشد حرف میزد . پسره هی با خونسردی و یه جوری که دختره براش خیلی بی اهمیته میگفت قطع کن کار دارم . کسی پیشمه . به تو چه (در جواب کی پیشته) (میخواست کنجکاوش کنه هی میپیچوندش) و هی قطع کن قطع کن خانمه هم جیغ جیغ میکرد آخرش خودش تلفنو قطع کرد . من این لبامو سفت به هم چسبونده بودم که قهقهه نزنم . یکیو انتخاب کردم آقاهه منو خیلی مانکن فرض کرده بود سایز منو داد دستم که پرو کنم . پوشیدم خیلی کوچیک بود . گفت سایز بعدیشو میدم . اونم خوب نبود . دیگه خستم شد مانتو خودمو پوشیدم اومدم بیرون . گفتم اندازه نبود. گفت ای وای خوب سایز بزرگترشم بود . گفتم نه دیگه فعلا بسته یه دور میزنم برمیگردم . رفتم پیش مامان که برام چونه بزنه. همینطور که از پله های پاساژ بالا میرفتیم گفتم مامان نمیگی کدومه کدومه هااااا . خیلی هم نمی خواد چونه بزنی دعواش کنی (مامان وقتی چونه میزنه هی تو سر جنس میزنه و رئیس مآبانه حرف میزنه) . یه لبخند شیطونی زد و گفت کارت نبو (وقتی قیافه اش بدجنسی میشه بوشهری حرف میزنه) . آقا ما رسیدیم مامان گفت کو؟ کدومه؟ به آقاهه گفتم مانتوهه رو بیاره ولی مامان اینقد هراسون بود و بهم میگفت خو بیااااااااارش نه! گفتم باشه مامانی آروم باش(توی دلم میگفتم آبرومو نبر خواهشششش میکنم مامانی). گفت بیاااااااااااااااااا حالا دورت شده باشه .. تو که ساکت ایستادی .. همه گفتن غیر تو .. !!! پسره هم مثل صحنه جذاب یه سکانس داشت ما رو تماشا میکرد. با چشمان پرالتماس نگاش کردم که به خودش اومد و با همون تیریپ خونسردش خیلی باکلاس بهم گفت خانم اون سایزو بیارم؟ (ای مرگ نه پس من داشتم پشم گوسفند میچیدم؟ در ضمن اینجا اجازه دارین همین چیزی که نوشتمو بخونین)  سرمو تکون دادم . یعنی دیگه قدرت حرف زدنم رفته بود . کلا من خیلی حساسم و وقتی یکی اینجوری تشر بزنه خیلی خیلی آروم و خجالت زده میشم. رفتم پرو کردم و مامان پشت سر هم بلند میگفت الهه زود باش . الهه؟ (انتظار داشت من توی اتاق پرو جوابشو بدم) آخر سر گفتم مامان حساب کن (یعنی چونه ات و بزن) . اومدم بیرون وای وقتی فکرش میکنم وااااااااااااای . مامان تا منو دید قرمز تر شد گفت تو که در اوردی! و حالا به جای اینکه به من نگاه کنه  رو به فروشنده میکنه و میگه باباش دعواش میکنه اگه مانتوش کوتاه باشه . برای تکمیل همه چی آقاهه لبخند زد . آب شدم آآآآآآآآآآآآآآآاب . توبه که دیگه مامانو همرام بیارم. به نظرتون توی چنین شرایطی آبروی من رفته؟ بی تعارف به نظرتون کسی که شاهد این تراژدیه چی درباره ما فکر میکنه؟

 

حدیث امروز:

در برابر مالی که آدم با اون آبروی خودشو حفظ میکنه براش صدقه می نویسند *(حضرت محمد)*

 

پیشنهاد امروز:

یه قلک سفالی بخرین و هر چند مدت یه بار یه چیزی توش بریزین . لحظه شکوندن و شمردنش واقعا تو رو به حس و هیجان کودکیت برمیگردونه


نظرات 14 + ارسال نظر
غول چراغ یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:48 ق.ظ

سلام ... وقت بخیر

چرا خانما این همه به فکر وزن و اندام و مانکن بودن هستن؟

چرا فروشنده ها برای دید زدن خانما انواع لباس ها رو برای ژرو میدن؟

چرا ..................................................

خوش باشی و سلامت

سلااااااااام به غول جون آرزوها
دوس دارن . عشقشون میکشه . جای کسی رو تنگ میکنه؟ D:
(تازه زیاد هم میکنه:پی)
یعنی واقعا منظورش این بود؟ به این جنبه از قضیه فکر نکرده بودم

هادی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ق.ظ http://khalbos.blogfa.com

چه با حال
حالا اون فروشندهه چه با دقت گوش کنی ها
سیش میگفتی عامو به کارت برس
و سی دوس دخترت زنگ بزنا و کار مو نداشته باشا

والله تا اونجا که من میدونم پسره پر رو تر از این حرفا بود که نتونه جلو کسی با اون حرف بزنه

مهرورزی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ق.ظ http://takhribnews.blogfa.com

سلام.
از وبلاگ مهرورزی های بی دریغ دولت عدالت محور و ... در اصفهان هم بازدید نمایید

باشه بلیطشو بفرست ما اصلا حضوری میایم ! (-B

نوشا یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ

آخ گفتی نمیشه نخورد که ... مگه اینکه دور از جون کور باشیم ...

از دست این مامانا!!!

هااااااااااااااا از دست این مامانا s-:

رضا ( عبدو ) یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:29 ب.ظ http://rezasetar.blogfa.com

سلام .
ماشالله شما خانم ها که اگه بخواین چیزی رو بفهمید از سیم تلفن هم رد میشید . خدا زیادتون کنه .
من وقتی کوچیک هم بودم هیچوقت با مامانم نمی رفتم خرید آخه به قول شما آبروریزی میشد .
شاد باشی

زنده باشین . خدا کمتون نکنه D:
ای بخدا تو از کوچیکی هم از مو عاقل تر بودی

لی لی پوت یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://lilipot.pouyap.com

هر چی ما خانوم ها میکشیم از رژیم و لاغریه:دی
پیشنهاد امروزت خیلی خیلی قشنگ بود

آره خوااااااااااااهر زجریه واسه خودش
این پیشنهادو چون خودم خیلی خیلی عاشق انجامشم نوشتم

محمد دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:14 ب.ظ http://mohammad.gashmardi.com

زشته گوش کردن به تل مردممم
این قدر گوشتون تیز نکنییییین

:دییی

تا کور شن بلند بلند اختلات نکنن (املاش با خودت) :ی

وحید سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ق.ظ http://www.vahiddd59.blogfa.com/

جالب بود

برای من ولی اصلا جالب نبود :))
رضا هم برای بازی شاهین رفته یزد

رضا ( عبدو ) سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ب.ظ http://rezasetar.blogfa.com

با مرغ فاحشه بروزم . [گل] . بیا مثل همیشه خوشحالم کن

تو چرا دات کام نمیشی
هندیا نمیذارنت ؟ (-:

رضوان چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:38 ب.ظ http://peymanmylove.blogfa.com

خوندم
سلام.. دختر تو هنوز دست از این کارات ور نداشتی..
کاش خونمون میموندی اون شب.. با هدی تنها بودم..
.
واسه وبلاگم یه قاب پیدا کن.. خیلی خراب کاری کردم توش...
پست دادم بخون...
..
[گل] [ماچ]

نههههههه نگوووووووووو . ما نبودیم . مادرمان بود
خبر های خوبی در راه است !!!
باشه حتما رضوان جون
بعدش بگو کی خرابکاره :))

من و خودم جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ق.ظ http://desperado.blogsky.com

خب آخرش این مانتو رو خریدی یا نه؟!

ضمنا زیاد نگران آبرو ریزی نباش چون تو شهر خودت نبوده که

بعدا یارو بشناستت.

این جور وقتها آدم مجازه هر کولی بازی ای در بیاره

در ضمن به اون فروشندهه هم می گفتی برو خودت رو سیاه کن

ما خودمون تو بوشهر یه ملت رو سیاه کردیم.

پ.ن : این دفعه همینطوری عشقم کشید آدرسم رو برات بزارم

تا یه وقتی خدایی نکرده زیاد به مخت فشار نیاری

پ.ن۲: موفق باشی الهه جان

آره دیگهههههههههه ولی به قیمت آبروم
منم قبلا اینجوری فکر میکردم ولی حالا در هر صورت ذوب میشم
وبتو دیدم . میگم خدااااااااا چقد اسمش آشناس تا نگو تو این بودی
شما نسبتی با اویس داری؟

رضا ( عبدو ) جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:17 ب.ظ http://rezasetar.blogfa.com

سلام . سلام . بسی سلام
با خاطره ی قدیمی بروزم
تشریف بیاورید
[گل]

میدونی رضا من وقتی مطلب مینویسم برام جالبه که تو چی جواب میدی :پی

شاذه جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ب.ظ

چه دردناکه! من از اون لباس اندازه نشدن بیشتر از آبروریزیش غصه می خورم :پی

نه خوب به من چه خودش سایز رضوانو برام اورده مشکل خودشه :))

مژگان شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ب.ظ http://ninijon.persianblog.ir

برات تو کامنت دونی جوابت وگذاشتم ولی گفتم شاید اونجا رو نخونی این شد که سه هم اومدم اینجا....برای اینک یه نظر خواهی عین وب من داشته باشی کافیه که روی اخرین کامنت دونیت که کلیک می کنی ادرسشو برداری ومثل اضافه کردن لینک دوستات اون کنار وبت ادرس کامنت دونیت واضافه کنی....اینکه این ادرس وهم کجا بذاری راحته ! به قالب وبت دقت کن وببین میخوای کجا نظر خواهیت باشه ...بعد می ری تو قسمت ویرایش کد قالب....اونجا ادرس کامنت دونیتو می ذاری ....عین ااضفه کردن اسامی دوستات تو قالبت

دستت درد نکنه عزیزم :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد